گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

ای اشک

ه دادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
منو دریغ یک خوب
به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی
نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ
من و یک عالمه یاد
نشسته روبرویم
کسی که رفته بر باد
کسی ک ه عاشقانه
به عشقش پشت پا زد
برای بودن من
به خود رنگ فنا زد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه س همیشه رو سر من
کسی که وقت رفتن
دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و
خودش ویرون شد از درد
بدادم برس ای اشک
دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی
نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه س پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
به دادم برس ای اشک

اردلان سرافراز

موضوعات: اشعار اردلان سرافراز,

برچسب ها: اشعار اردلان سرافراز ,

[ بازدید : 514 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] 11:56 ] [ ادمین ]

[ ]

بیچاره مادر

پسر رو قدر مادر دان که دایم

کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد

تو را بیش از پدر بیچاره مادر

زجان محبوب تر دارش که دارد

زجان محبوب تر بیچاره مادر

از این پهلو به آن پهلو نغلتد

شب از بیم خطر بیچاره مادر

نگهداری کند نه ماه و نه روز

تو را چون جان به بر بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را

بگیرد در نظر بیچاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را

چو کمتر کارگر بیچاره مادر

تموز و دی تو را ساعت به ساعت

نماید خشک و تر بیچاره مادر

اگر یک عطسه آید از دماغت

پرد هوشش زسر بیچاره مادر

اگر یک سرفه بی جا نمایی

خورد خون جگر بیچاره مادر

برای این که شب راحت بخوابی

نخوابد تا سحر بیچاره مادر

دو سال از گریه روز و شب تو

نداند خواب و خور بیچاره مادر

چو دندان آوری رنجور گردی

کشد رنج دگر بیچاره مادر

سپس چون پا گرفتی ، تا نیافتی

خورد غم بیشتر بیچاره مادر

تو تا یک مختصر جانی بگیری

کند جان مختصر بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا باز گردی

بود چشمش به در بیچاره مادر

وگر یک ربع ساعت دیر آیی

شود از خود به در بیچاره مادر

نبیند هیچکس زحمت به دنیا

زمادربیشتر بیچاره مادر

تمام حا صلش از زحمت این است

که دارد یک پسر بیچاره مادر

ایرج میرزا

موضوعات: اشعار ایرج میرزا,

برچسب ها: اشعار ایرج میرزا ,

[ بازدید : 819 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] 11:51 ] [ ادمین ]

[ ]

تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی

دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

ملامت گوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد

در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی

به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را

تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید

مرا در رویت از حیرت فروبسته‌ست گویایی

تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی

که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی

تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی

تو خواب آلوده‌ای بر چشم بیداران نبخشایی

گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی

مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی

دعایی گر نمی‌گویی به دشنامی عزیزم کن

که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمایی

گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد

چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی

تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش

مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی

قیامت می‌کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن

مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی

سعدی

موضوعات: اشعار سعدی,

برچسب ها: اشعار سعدی ,

[ بازدید : 632 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] 11:47 ] [ ادمین ]

[ ]

من این پاییز در زندان

درين زندان، براي خود هواي ديگري دارم
جهان، گو بي صفا شو، من صفاي ديگري دارم

اسيرانيم و با خوف و رجا درگير، اما باز
درين خوف و رجا من دل به جاي ديگري دارم

درين شهر ِ پر از جنجال و غوغايي، از آن شادم
که با خيل ِ غمش خلوتسراي ديگري دارم

پسندم مرغ ِ حق را، ليک با حق‌گويي و عزلت
من اندر انزواي خود، نواي ديگري دارم

شنيدم ماجراي هر کسي، نازم به عشق خود
که شيرين‌تر ز هر کس، ماجراي ديگري دارم

اگر روزم پريشان شد، فداي تاري از زلفش
که هر شب با خيالش خواب‌هاي ديگري دارم

من اين زندان به جرم ِ مرد بودن مي‌کشم، اي عشق
خطا نسلم اگر جز اين خطاي ديگري دارم

اگر چه زندگي در اين خراب آباد زندان است-
- و من هر لحظه در خود تنگناي ديگري دارم

سزايم نيست اين زندان و حرمان‌هاي بعد از آن
جهان گر عشق دريابد، جزاي ديگري دارم

صباحي چند از صيف و شتا هم گرچه در بندم
ولي پاييز را در دل، عزاي ديگري دارم

غمين باغ ِ مرا باشد بهار ِ راستين: پاييز
گه با اين فصل، من سر ّ و صفاي ديگري دارم

من اين پاييز در زندان، به ياد باغ و بستان‌ها
سرود ِ ديگر و شعر و غناي ديگري دارم

هزاران را بهاران در فغان آرد، مرا پاييز
که هر روز و شبش حال و هواي ديگري دارم

چو گريه ‌هاي هاي ابر ِ خزان، شب، بر سر ِ زندان
به کنج ِ دخمه من هم‌ هاي هاي ديگري دارم

عجايب شهر ِ پر شوري ست، اين قصر ِ قجر، من نيز
درين شهر ِ عجايب، روستاي ديگري دارم

دلم سوزد، سري چون در گريبان ِ غمي بينم
براي هر دلي، جوش و جلاي ديگري دارم

چو بينم موج ِ خون و خشم ِ دل‌ها، مي‌برم از ياد
که در خون غرقه، خود خشم آشناي ديگري دارم

چرا؟ يا چون نبايد گفت؟ گويم، هر چه بادا باد!
که من در کارها چون و چراي ديگري دارم

به جان بيزار ازين عقل ِ زبونم، اي جنون، گُل کن
که سودا و سَرِ زنجيرهاي ديگري دارم

بهايي نيست پيش ِ من نه آن مُس را نه اين بَه را
که من با نقد ِ مَزدُشتَم، بهاي ديگري دارم

دروغ است آن خبرهايي که در گوش تو خواندستند
حقيقت را خبر از مبتداي ديگري دارم

خداي ساده لوحان را نماز و روزه بفريبد
وليکن من براي خود، خداي ديگري دارم

ريا و رشوه نفريبد، اهوراي مرا، آري
خداي زيرک بي اعتناي ِ ديگري دارم

بسي ديدم "ظلمنا" خوي ِ مسکين"ربنا"گويان
من اما با اهورايم، دعاي ديگري دارم

ز "قانون" عرب درمان مجو، درياب اشاراتم
نجات ِ قوم خود را من "شفاي" ديگري دارم

بَرَد تا ساحل ِ مقصودت، از اين سهمگين غرقاب
که حيران کشتيت را ناخداي ديگري دارم

ز خاک ِ تيره برخيزي، همه کارت شود چون زر
من از بهر ِ وجودت کيمياي ديگري دارم

تملک شأن ِ انسان وَز نجابت نيست، بينا شو
بيا کز بهر چشمت توتياي ديگري دارم

همه عالم به زير خيمه‌اي، بر سفره‌اي، با هم
جز اين هم بهر جان تو غذاي ِ ديگري دارم

محبت برترين آيين، رضا عقد است در پيوند
من اين پيمان ز پير ِ پارساي ديگري دارم

بهين آزادگر مزدشت ميوه? مزدک و زردشت
که عالم را ز پيغامش رهاي ِ ديگري دارم

شعورِ زنده اين گويد، شعار زندگي اين است
اميد! اما براي شعر، راي ديگري دارم

سنايي در جنان نو شد، به يادم ز آن طهوري مي
که بيند مستم و در جان سناي ديگري دارم

سلامم مي‌کند ناصر، که بيند در سخن امروز
چنين نصرٌ من اللهي لواي ديگري دارم

مرا در سر همان شور است و در خاطر همان غوغا
فغان هر چند در فصل و فضاي ديگري دارم

نصيبم لاجرم باشد، همان آزار و حرمان‌ها
همان نسج است کز آن من قباي ديگري دارم

سياست دان شناسد کز چه رو من نيز چون مسعود
هر از گاهي مکان در قصر و ناي ديگري دارم

سياست دان نکو داند که زندان و سياست چيست
اگرچه اين بار تهمت ز افتراي ديگري دارم

چه بايد کرد؟ سهم اين است، و من هم با سخن باري
زمان را هر زمان ذ َمّ و هجاي ديگري دارم

جواب ِ هاي باشد هوي - مي‌گويد مثل - و اين پند
من از کوه ِ جهان با هوي و هاي ديگري دارم

مهدی اخوان ثالث

موضوعات: اشعار مهدی اخوان ثالث,

[ بازدید : 2005 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 24 دی 1393 ] 11:43 ] [ ادمین ]

[ ]

گریز و درد

رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

با اشک های دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که نا تمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر زخویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان زکرده ها و پشیمان زگفته ها

دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

[ بازدید : 528 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 8 دی 1393 ] 11:36 ] [ ادمین ]

[ ]

چشم چراغ

تو کیستی ، که من اینگونه ، بی تو بی تابم ؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم .

تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق ، سرگشته ، روی گردابم !

تو در کدام سحر ، بر کدام اسب سپید ؟

تو را کدام خدا ؟

تو از کدام جهان ؟

تو در کدام کرانه ، تو از کدام صدف ؟

تو در کدام چمن ، همره کدام نسیم ؟

تو از کدام سبو ؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه !

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه !

مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه !

کدام نشأه دویده است از تو در تن من ؟

که ذره های وجودم تو را که می بینند ،

به رقص می آیند ،

سرود می خوانند !

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو :

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف !

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر ؟

ترا به هرچه تو گویی ، به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه .

که صبر ، راه درازی به مرگ پیوسته ست !

تو آرزوی بلندی و ، دست من کوتاه

تو دوردست امیدی و پای من خسته ست .

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است .

فریدون مشیری

موضوعات: اشعار فریدون مشیری,

برچسب ها: اشعار فریدون مشیری ,

[ بازدید : 525 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 8 دی 1393 ] 11:29 ] [ ادمین ]

[ ]

زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند
با هزاران جوانه می خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زیبائی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم
غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاریک مرگ می سپرم
آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سیاه شود
عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن
می مکم با وجود تشنهء خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا
فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ ,

[ بازدید : 492 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 8 دی 1393 ] 11:21 ] [ ادمین ]

[ ]

نگاهی به زندگی فروغ فرخ زاد



فروغ در روز هشتم دی ماه در خیابان معزالسلطنه کوچه خادم آزاد در محله امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانی‌تبار به دنیا آمد. فروغ فرزند چهارم توران وزیری تبار و سرهنگ محمد فرخزاد است.

از دیگر اعضای خانواده او می‌توان برادرش، فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد.

سرودن اولین شعر
فروغ ۱۲ سال پیش از مرگش، اولین شعر خود را به مجله روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بی پروای او با نام شاعری تازه آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت؛ و در همان روزها بود که یکی از شاعران معروف، او را در بی‌ پروایی و دریدن پرده ریاکران با حافظ تشبیه کرد و نوشت:
" که اگر در قدرت کلام هم به پای لسان الغیب برسد حافظ دیگری خواهیم داشت. "
فروغ با مجموعه های اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.

ازدواج با پرویز شاپور
فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور نویسنده ایرانی که ظاهراً پسرخاله وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۴۳ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، پسری به نام کامیار شاپور بود.
پرویز شاپور و فروغ فرخزاد، در نامه‌ها و نوشته‌های خویش از کامیار، با نام کامی یاد می‌کردند.
فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه‌نگاریهای عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها به همراه نامه‌های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه‌های وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی منتشر گردید.
نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور را نتنها به خاطر اینکه از طرف فروغ نوشته شده اند خواندنی است بلکه اینها نامه های گذشته است اینها حرفهایی است که در گذشته مطرح بوده ولی کمی که فکر می کنیم کمی که مقایسه می کنیم می بینیم با حرفهایی که امروزه در جامعه ی ما گفته می شود چندان فرقی ندارد و در برخی موارد اصلا فرق ندارد بحث تلخ وشیرین مهریه در نامه های قبل از ازدواج! که پنداری قیمتی است برای انسانها ! دلتنگی هایی که از سوی پدران و مادران برای فرزندان ایجاد می شود و تنها دلیل آن تفاوت نگرشی است که دو طرف به زندگی دارند و این تنها با گذشت زمان و اختلاف زمان ایجاد می شود!
محدودیتهایی که برای زنان بوده و هست در بخش نامه های زندگی مشترک به خوبی قابل حس است!
این نامه ها از سه بخش تشکیل شده است. سه بخش زندگی فروغ؛
پیش از پیوند (۱۶ نامه)
زندگی مشترک (۲۲ نامه)
پس از جدایی (۱۸ نامه)

سفر به ایتالیا
پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، برای گریز از هیاهوی روزمرگی، زندگی بسته و یکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ غنی اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت، به تأتر و اپرا و موزه می‌رفت. وی د ر این دوره زبان ایتالیایی و همچنین فرانسه و آلمانی را آموخت.
سفرهای فروغ به اروپا، آشنایی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینه‌ای برای دگرگونی فکری را در او فراهم کرد.

آشنایی با ابراهیم گلستان و کارهای سینمایی فروغ
آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تغییر فضای اجتماعی و درنتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد.
در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب می‌کند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا می‌شود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر می‌دهد. و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان تبریز می‌سازند. و در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی چشمگیری از خود نشان می‌دهد.
در زمستان همان سال خبر می‌رسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد.
افتخاری بزرگ بود برای یک زن ایرانی . لیکن فروغ در جستجوی افتخارات رسمی نبود و خود در مصاحبه ای در باره ی این جایزه گفت :
(( این جایزه برایم بی تفاوت بود . من لذتی را که باید میبردم از کار برده بودم .
ممکن است یک عروسک هم به من بدهند . عروسک چه معنی دارد ؟ جایزه هم عروسک است . ))
در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر می‌کند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مولف در پزارو شرکت می‌کند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می‌دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می‌شوند.
پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گسترده‌ای را برانگیخت.
این خود شاعر بود که به راستی دیگر باره تولد می یافت. در هیات یه شاعر جهانی که شعرش از مرزهای بومی سرزمین خویش و زبان مادری خویش گذشته است.
(( تولدی دیگر )) حادثه ای فراموش نشدنی بود در تاریخ شعر معاصر ما و در تاریخ ادبیات ما. خود فروغ نیز این کتاب را بیشتر از کتابهای دیگرش دوست می داشت.
خودش درباره ی این کتاب می گوید:
(( من همیشه به آخرین شعرم بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می کنم. دوره ی این اعتقاد هم خیلی کوتاهست، بعد زده می شوم و همه چیز به نظرم ساده لوحانه می آید. من از کتاب (( تولدی دیگر )) ماهها است که جدا شده ام . با وجود این فکر می کنم که از آخرین قسمت شعر (( تولدی دیگر )) می شود شروع کرد . ))
و آخرین قسمت شعر (( تولدی دیگر )) که آخرین شعر این کتاب نیز هست چنین است :
(( من پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوس مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یه بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .))

پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.
فروغ زبان ایتالیایی و آلمانی را طی اقامت چند ماهه ی خود در اولین سفرش به این دو کشور که در سال ۱۳۳۶ بود ، فرا گرفته بود و این دو زبان را به خوبی حرف میزد .
زبان فرانسه را هم به قدر احتیاج حرف میزد ، ولی با مرتب زبان انگلیسی در چهار سال اخیر ، این زبان را هم در حرف زدن و هم در نوشتن و ترجمه کردن ، خوب فرا گرفته بود .
نمایشنامه ی (( ژان مقدس )) از (( برنارد شاو )) و سیاحتنامه ی (( هنری میلر )) در یونان به اسم (( ستون سنگی ماروسی )) را به فارسی ترجمه کرده بود که هنوز چاپ نشده .
ترجمه ی (( ژان مقدس )) که شرخ زندگی (( ژاندارک )) است ، به این منظور بود که در سال آینده این نمایشنامه روی صحنه بیاید و خودش می خواست نقش (( ژاندارک )) را بازی کند .
در تابستان سال ۱۳۴۳ برگزیده ی اشعار او چاپ شد .
در سال ۱۳۴۴ سازمان یونسکو یه فیلم نیم ساعته از زندگی فروغ تهیه کرد . به پاس شعر و هنر او که اینک در یک سطح جهانی قرار گرفته بود .
در همان سال (( برناردو برتولوچی )) یکی از کارگردانهای موج نو ایتالیا نیز به تهران آمد و یک فیلم یک ربع ساعت از زندگی فروغ ساخت .
در سال ۱۳۴۵ فروغ یکبار دیگر به ایتالیا سفر کرد و در دومین فستیوال فیلم (( مولف )) در شهر (( پذارو)) شرکت نمود . همین سال از کشور سوئد به او پیشنهاد کردند که به سوئد برود و در آنجا فیلم بسازد و فروغ این پیشنهاد را پذیرفت .
بجاست که بگوییم سوئد اینک یکی از کشورهای پیشرو هنر سینما است در سراسر جهان . وقتی این نکته را در نظر بگیریم آشکار میشود که ناقدان هنری سوئد بکار سینمایی فروغ تا چه حدی ارج می نهاده اند .
باز در همین سال از چهار کشور آلمان و سوئد و انگلستان و فرانسه به فروغ پیشنهاد شد که اجازه دهد اشعارش را ترجمه و چاپ کنند .
فروغ دیگر فقط مال ما نبود . جهانی او را می طلبید و احترام می گذاشت .
زندگی اش چنین بود . پربار ، پر ثمر وسرشار از تلاش و کوشش و کار و فراموش نکنیم که وقتی مرگ به سراغش آمد هنوز سی و دوسال بیشتر نداشت و به اینجا رسیده بود که گفتیم و یادگارهایی اینهمه پرارج برای ما گذاشته بود .
روحیه و شخصیت راستین فروغ را می باید از شعرهایش شناخت . آنانکه اورا از نزدیک می شناختند می گویند :
(( یک انسان والا بود و صادق و صمیمی و مهربان . روشن بینی عجیبی داشت که از حقیقت
سرچشمه گرفته بود . حالتی داشت چون قدیسین : آمیخته ای از صفا و راستی و معصومیت .))

یکی از دوستانش می گفت :
(( فروغ تجسم آزادی بود ، در محبس ، اگر بتوانید حداکثر آزادی و حداکثر حبس را مجسم
کنید ، فروغ همین بود و تلاطم ها یش نیز از این بود . او شادترین و غمگین ترین
انسانی است که من دیده ام . اگر شادی از راهی برود و غم از راهی دیگر و سرانجام این
دو در نقطه ای بهم برسند ، آن نقطه فروغ است . فروغ نقطه ی ملاقات غم و شادی بود .))
از یک دوست دیگرش پرسیدم : (( فروغ چه چیزهایی را دوست میداشت و احترام می گذاشت ؟))

گفت : (( هر آنچه را در آن اثری از نجابت بود : تپه را ، حرکت ابر را ، آدم در حال
آدمیت یا در معصومیت ، شبنم را . ))
زشتی و تنگ نظری و نانجیبی را نمی توانست بپذیرد . هر چند آنها را می بخشید و خود با آنها بیگانه بود .
اگر دشنامی می شنید ، دشنام دهنده را می نگریست تا دریابد که قصد او ناشی از یک بیماری شخصی است یا یک جذام وسیعتر ، یک علت عام و همه گیرتر.
به بیماری شخصی ترحم می کرد و علت و بیماری عمیق و وسیعتر را پاسخ می گفت . اما پاسخی در حد کلی و بالا ، نه فردی و کوچک .
آخرین شعری که از او به چاپ رسید ، به نام (( چرا توقف کنم )) ؟
پاسخی بود عمیق و انسانی بیک هرزه درایی که او را آزرده بود. هر چند حتی هرزه درایان را به هیچ نگرفت ، چون می دانست که در عرصه ی انسانیت کسی شدن جگر می خواهد.
از مادیات زندگی جز آنچه نیازهای ابتدایی یک انسان را برطرف میسازد ، چیزی نمی خواست . فروتن بود و پاک نهاد .
زندگی اش در شعر خلاصه می شد . هر کس شعری می گفت ، گویی به او مربوط میشد . کنکاش میکرد و همه ی شعرهایی را که در مجلات یا به صورت کتاب چاپ میشد ، میخواند .
به شاعران جوان توجه بیشتری داشت و هر بار که میدید یکی از شعرای نامدار زمانه ی ما ، شعری ضعیف ساخته است ، غمگین میشد . مثل اینکه خودش دچار خطایی شده است.

پایان زندگی
آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است.
این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند. به قولی دیگر آخرین اثر او " ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد است " که پس از مرگ او منتشر شد.

فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با اتوموبیل جیپ شخصی‌اش، بر اثر تصادف در جاده دروس-قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
از فروغ چندین شعر ، دو سناریو برای فیلم ، یک رمان نیمه تمام و تعدادی تابلو و طرح نقاشی به یادگار مانده است . دوستانش در نظر گرفته اند خانه اش را کتابخانه ای سازند ، باشد که یادش و نامش را نسل های دیگر گرامی شمارند و گرامی باد یاد او و نام او.

آثار
* ۱۳۳۱ - اسیر شامل ۴۴ شعر
* ۱۳۳۵ - دیوار
* ۱۳۳۶ - عصیان، شامل ۱۷ شعر
* ۱۳۵۲ - تولدی دیگر، شامل ۳۵ شعر
* ۱۳۴۲ - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شامل ۷ شعر

فروغ در آثار دیگران
در سال ۱۳۸۱، ناصر صفاریان سه فیلم مستند با نامهای جام جان، اوج موج و سرد سبز درباره فروغ ساخت که در آن با افراد زیادی همچون کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی کارگردان سینما، فریدون مشیری شاعر، مادر و خواهر فروغ فرخزاد و کسان دیگری گفتگو شده است.
همچنین در این فیلم عکسهای منتشر نشده بسیاری از فروغ به نمایش گذاشته شده است.

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 1331 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 8 دی 1393 ] 11:13 ] [ ادمین ]

[ ]

رویش جوانه

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
خسرو گلسرخی

موضوعات: اشعار خسرو گلسرخی,

[ بازدید : 667 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 7 دی 1393 ] 22:51 ] [ ادمین ]

[ ]

زمستان

پشت كاجستان، برف.
برف، یك دسته كلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و كمی میل به خواب.
شاخ پیچك و رسیدن، و حیاط.

من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشك.

یك نفر دلتنگ است.
یك نفر می بافد.
یك نفر می شمرد.
یك نفر می خواند.

زندگی یعنی: یك سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها كم نیست: مثلا این خورشید،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.

یك نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.

قطره ها در جریان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس

سهراب سپهری

موضوعات: اشعار سهراب سپهری,

برچسب ها: اشعار سهراب سپهری ,

[ بازدید : 544 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 2 دی 1393 ] 14:36 ] [ ادمین ]

[ ]