گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

هنوزم قهوه شو تنها به عشقت تلخ مینوشه

یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی...

می‌دونم قهوه‌تو مثل قدیما تلخ می‌نوشی

می‌دونم شب‌ها توی تختت کتابِ شعر می‌خونی

کنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی

هنوزم وقتی می‌خندی رو گونه‌ت چال می‌افته

هنوزم چشم به راهِ یه سوارِ زیبای خفته

هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین می‌خوای

هنوزم روحِ «هـامـونو»، تو جسم «جیمزدین» می‌خوای...

می‌دونم وقتی که بارون

تو شب می‌باره بیداری!

همون آهنگو گوش می‌دی،

هنوز بارونو دوست داری!

یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده‌ توی شالم

بازم ردت رو می‌گیرن همه تو فنجون فالم

تو وقتی شعر می‌خونی منو یادت میاد اصلن؟

تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمی‌گردن؟

همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن

یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونه‌گیِ من...

بدون حالا بدون ‌تو یکی دلتنگه این گوشه،

هنوزم قهوه‌شو تنها به عشقت تلخ می‌نوشه

می‌دونم وقتی که بارون

تو شب می‌باره بیداری!

بازم «قمیشی» گوش می‌دی،

هنوز بارونو دوست داری!

یغما گلرویی

موضوعات: اشعار یغما گلرویی,

برچسب ها: اشعار یغما گلرویی ,

[ بازدید : 1152 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:24 ] [ ادمین ]

[ ]

دختر کولی

دختر کولی در دل شب دست به چنگ و نغمه به لب
همچو شراری نرم و سبک درمیان بزم طرب
چون شرابی گرم و گیرا سر به سر آتش
بی شکیب و دامن افشان همچو طوفان سرکش
سایه او روی صحرا زیر نور ماه
همچو دودی گشته لرزان درمیان آتش
...
گه از چشمش میریزد باده عشق و مستی
بر جهان بخشد هستی
گه لب هایش میخواند نغمه شور و شادی
میدهد بر دل مستی
چو لبش به نوا شکفد زنوا دل ما شکفد
زصفا رخ او چو گلی که سحر به صفا شکفد
چون کولی دل من در صحرا
سرگردان شده در این دنیا
معینی کرمانشاهی

موضوعات: اشعار معینی کرمانشاهی,

برچسب ها: اشعار معینی کرمانشاهی ,

[ بازدید : 2083 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:20 ] [ ادمین ]

[ ]

سیب ناچیده

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه آباد

من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد


ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد

من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زاده اضداد؟

می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد

مگذار که دندانزدۀ غم شود ای دوست
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد


محمدعلی بهمنی

موضوعات: اشعار محمد علی بهمنی,

برچسب ها: اشعار محمد علی بهمنی ,

[ بازدید : 648 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:17 ] [ ادمین ]

[ ]

عبور آخر

با پاهایی از باران و رداها و دامن‌‏های از آب
از مغیلان زاران، آن همه بران
می توان گذشت آسان
( تاریخ شعر این را
مكتوب كرده )
البته
اگر آن خیسی خاص
موی و دهان و چانه ات را
تراوان شود

این كه می بینی هر خاری
گلبرگ لاله ای به منقار دارد
و هر ستاره از دهان خدایی پنهان می برند
این رمز زخمی می گوید
من از صراط گذشته ام
گذشته ام
هر چند مستقیم
- چنان كه گفته بودند نبودند
نبود اما
من اكنون در دوزخم
و دست راست تو از آنطرف پل
در دست چپ من قفل است
می توانم عبورت دهم،
اما
حس می كنم كه زبازوی راستم
- در انتهای دنده ها
خبر چینی از فردوس
در كاربازی توطئه‌‏ای است
تا انقلاب دوزخی‌ ما را
خنثی كند
می‌‏توانم آری
می توانستم اگر باران
پیراهنی از اكسیژن می پوشاند
بر تو ...


منوچهر آتشی

موضوعات: اشعار منوچهر آتشی,

برچسب ها: اشعار منوچهر آتشی ,

[ بازدید : 436 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:15 ] [ ادمین ]

[ ]

من به زخمام دخیل میبندم

این ترانه گواهیِ فوته، شاعرِ متن پیشِ رو مُرده

بسکه هِی خواب دیده بیداره، بسکه رؤیاشو بالا آورده

این شبیه دعای قبل از مرگ، این شروع یه اختتامیه‌س

شکل آژیرِ قرمزه حرفام، تف به تسلیم، تف به آتش‌بس

ایدز داره فرشته‌ی الهام، تن واژه کزاز می‌گیره

یه سگِ هار توی لپ تاپه، دستای شعرو گاز می گیره

روی مغزم اسید پاشیدن، نفسای مسیح بو می‌ده

دیگه هر حرفِ با پدر مادر، مزه‌ی شاشِ بازجو می‌ده

تنها هورا کشیدن آزاده! هایل هیتلر! هیتلرِ قدیس!

زنده‌باد وعده‌های توخالی! زنده‌باد کیک! زنده باد ساندیس!

کانگوروها تو کیسه شون گرگه، مامِ میهن سزارین می‌شه

سوسکا به ریش کافکا می‌خندن، دختری هفت ساله زن می‌شه

من به زخمام دخیل می بندم، باورم نیست که زمین صافه

مرده‌شورم نمی‌بره دیگه، پاپ بی‌خود خداشو می‌لافه

آرزوهامو ارث می‌ذارم، واسه نسلی که شاملو خونده

یه کلیسا نشون بده که تنِ صدتا گالیله رو نسوزونده

گول این چشم منجمد رو نخور! دستای من هنوز هم مُشتن

خوش خیالن اونا که فکر کردن با قپانی ترانه‌مو کشتن

برای مرگِ اون که با لبخند کتکم می‌زنه عزادارم

من هنوزم به مرگ مشکوکم، من هنوزم تو گور بیدارم

یغما گلرویی

موضوعات: اشعار یغما گلرویی,

برچسب ها: اشعار یغما گلرویی ,

[ بازدید : 806 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:13 ] [ ادمین ]

[ ]

بوی باران

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست ...

نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار !

خوش به حال چشمه ها و دشت ها !
خوش به حال دانه ها و سبزه ها !
خوش به حال غنچه های نیمه باز !
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز !
خوش به حال جام لبریز از شراب !
خوش به حال آفتاب !


فریدون مشیری

موضوعات: اشعار فریدون مشیری,

برچسب ها: اشعار فریدون مشیری ,

[ بازدید : 467 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:10 ] [ ادمین ]

[ ]

تا تو بامنی

تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریۀ شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است


هوشنگ ابتهاج

موضوعات: اشعار هوشنگ ابتهاج,

برچسب ها: اشعار هوشنگ ابتهاج ,

[ بازدید : 624 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:09 ] [ ادمین ]

[ ]

مرغ سحر

مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه‌تر کن
زآه شرربار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن

بلبل پربسته ز کنج قفس درآ
نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
پر شرر کن


ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله‌بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است

شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!
دست طبیعت! گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این
بیشتر کن
مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن

عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا پی‌سپر شد
نالهٔ عاشق، ناز معشوق
هر دو دروغ و بی‌اثر شد

راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
دیده تر شد

ظلم مالک، جور ارباب
زارع از غم گشته بی‌تاب
ساغر اغنیا پر می ناب
جام ما پر ز خون جگر شد

ای دل تنگ! ناله سر کن
از قویدستان حذر کن
از مساوات صرفنظر کن

ساقی گلچهره! بده آب آتشین
پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین!
ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین!
کز غم تو، سینهٔ من پرشرر شد
کز غم تو سینهٔ من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد


ملک الشعرای بهار

موضوعات: اشعار ملک الشعرا بهار,

برچسب ها: اشعار ملک الشعرای بهار ,

[ بازدید : 479 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:05 ] [ ادمین ]

[ ]

روزگار

اي روزگار گاو

من گاو باز چابك و بي باكم

دانم كه بيشعوري و داري دوشاخ تيز

تا سازيم هلاك

بسيار حمله كردي و نفكنديم بخاك

بسيار سم بر زمين كوفتي زخشم

اكنون تو خسته مانده و من

همچنان بپاي

شاخت اگر به پنجه چون آهنم فتاد

بينند مردمي كه تماشاي ما مي كنند

پشت كه بر زمين رسد و

برد زان كيست!


رحیم معینی کرمانشاهی

موضوعات: اشعار معینی کرمانشاهی,

برچسب ها: اشعار معینی کرمانشاهی ,

[ بازدید : 496 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:03 ] [ ادمین ]

[ ]

قصیده‌ بامدادی

رود قصیده‌ بامدادی را
در دلتای شب
مکرر می‌کند
و روز
از آخرین نفس شب پر انتظار
آغاز می‌شود.
و اکنون سپیده‌ دمی که شعله‌ چراغ مرا
در طاقچه بی‌رنگ می‌کند
تا مرغکان بومی‌ رنگ را
در بوته‌های قالی از سکوت خواب برانگیزد،
پنداری آفتابی است
که به آشتی
در خون من طالع می‌شود.


اینک محراب مذهب جاودانی که در آن
عابد و معبود و عبادت و معبد
جلوه‌ای یکسان دارند:
بنده پرستش خدای می‌کند
هم از آن‌گونه
که خدای
بنده را.
همG برگ و بهار
در سر انگشتان توست.
هوای گسترده
در نقره‌ انگشتانت می‌سوزد
و زلالی‌ چشمه‌ ساران
از باران و خورشید تو سیراب می‌شود.

زیباترین حرفت را بگو
شکنجG پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه‌ای بیهوده می‌خوانید.-
چراکه ترانه‌ ما
ترانه‌ بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر فردای ما
اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.

بیشترین عشق جهان را به سوی تو می‌آورم
از معبر فریادها و حماسه‌ها.
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم‌تر نبوده است
که قلب‌ات
چون پروانه‌ای
ظریف و کوچک و عاشق است.
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غره‌ای
به خاطر عشقت!-
ای صبور! ای پرستار!
ای مومن!
پیروزی‌ تو میوه‌ حقیقت توست.
رگبارها و برف را
توفان و آفتاب آتش‌بیز را
به تحمل و صبر
شکستی.
باش تا میوه‌ غرورت برسد.
ای زنی که صبحانه‌ خورشید در پیراهن توست،
پیروزی‌ عشق نصیب تو باد!

از برای تو، مفهومی نیست
نه لحظه‌ای:
پروانه‌ئی‌ست که بال می‌زند
یا رودخانه‌ای که در گذر است. -
هیچ چیز تکرار نمی‌شود
و عمر به پایان می‌رسد:
پروانه
بر شکوفه‌ای نشست
و رود به دریا پیوست.
از برای تو، مفهومی نیست
نه لحظه‌ای:
پروانه‌ئی‌ست که بال می‌زند
یا رودخانه‌ای که در گذر است. -
هیچ چیز تکرار نمی‌شود
و عمر به پایان می‌رسد:
پروانه
بر شکوفه‌ای نشست
و رود به دریا پیوست.

احمد شاملو

موضوعات: اشعار احمد شاملو,

برچسب ها: اشعار شاملو ,

[ بازدید : 639 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 12:00 ] [ ادمین ]

[ ]