گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

نیت

حافظ کنار عكس تو من باز نيت ميكنم

انگار حافظ با من و من با تو صحبت ميكنم

وقت قرار ما گذشت و تو نمي دانم چرا

دارم به اين بد قوليت ديريست عادت ميكنم

چه ارتباط ساده اي بين من و تقدير هست

تقدير و ويران ميكند من هم مرمت مي کنم

در اشتباهي نازنين تو فكر کردي اين چنين

من دارم از چشمان زيبايت شكايت مي کنم

نه مهربان من بدان بي لطف چشم عاشقت

هر جاي دنيا که روم احساس غربت مي کنم

بر روي باغ شانه ات هر وقت اندوهي نشست

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت ميكنم

يك شادي کوچك اگر از روي بام دل گذشت

هر چند اندك باشد آن را با تو قسمت ميكنم

خسته شدي از شعر من زيبا اگر بد شد ببخش

دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت ميكنم

مریم حیدر زاده

موضوعات: اشعار مریم حیدر زاده,

برچسب ها: اشعار مریم حیدرزاده ,

[ بازدید : 524 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 9:05 ] [ ادمین ]

[ ]

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد...

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد ...

ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود
ابری که روی صورت من را گرفت و بعد

انگار صدای مادری دلخسته می رسید
آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد

همراه آن صدا تمامیِّ کودکان
ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد

هر کس که زنده بود از اهل خیام تو
مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد

دور از نگاه علمدار لشگرت
آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

موضوعات: اشعار عاشورایی,

[ بازدید : 585 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 9:04 ] [ ادمین ]

[ ]

داغ لاله

بيداد رفت لاله بر باد رفته را
يا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله اي که از دل اين خاکدان دميد
نو کرد داغ ماتم ياران رفته را

جز در صفاي اشک دلم وا نمي شود
باران به دامن است هواي گرفته را

واي اي مه دو هفته چه جاي محاق بود
آخر محاق نيست که ماه دو هفته را

برخيز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده ام به ديده گهرهاي سفته را

اي کاش ناله هاي چو من بلبلي حزين
بيدار کردي آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نيست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

يارب چها به سينه اين خاکدان در است
کس نيست واقف اينهمه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهي اينهمه راه نرفته را

لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس اين راز گفته را

لعلي نسفت کلک در افشان شهريار
در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
محمد حسین شهریار

موضوعات: اشعار استاد شهریار,

برچسب ها: اشعار شهریار ,

[ بازدید : 497 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 9:02 ] [ ادمین ]

[ ]

کم کم غروب واقعه از راه می رسید

کم کم غروب واقعه از راه می رسید
یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید

این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید

راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید

مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید

آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید

موضوعات: اشعار عاشورایی,

[ بازدید : 522 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 9:01 ] [ ادمین ]

[ ]

از عموهایت

نه به خاطر آفتاب نه به خاطر حماسه
به خاطر سایه بام کوچکش
به خاطر ترانه ای
کوچک تر از دست های تو
نه به خاطر جنگل ها نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن تر از چشم های تو
نه به خاطر دیوارها به خاطر یک چپر
نه به خاطر همه انسان ها به خاطر نوزاد دشمنش شاید
نه به خاطر دنیا به خاطر خانه تو
به خاطر یقین کوچکت


که انسان دنیایی است
به خاطر آرزوی یک لحظه من که پیش تو باشم
به خاطر دست های کوچکت در دست های بزرگ من
و لب های بزرگ من
بر گونه های بی گناه تو
به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله می کنی
به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته ای
به خاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببینی
به خاطر یک سرود
به خاطر یک قصه در سردترین شب ها تاریک ترین شب ها
به خاطر عروسک های تو، نه به خاطر انسان های بزرگ


به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند، نه به خاطر شاهراه های دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که می بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر نجار سپید ابر در آسمان بزرگ آرام
به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک بر خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را می گویم
از مرتضی سخن می گویم.

۱۳۳۴

احمد شاملو

موضوعات: اشعار احمد شاملو,

برچسب ها: اشعار شاملو ,

[ بازدید : 517 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 8:59 ] [ ادمین ]

[ ]

دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنی

دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنی

با من ز درد حادثه صحبت نمی کنی

دیریست پشن پنجره ماندم که رد شوی

اما تو مدتی ست اجابت نمی کنی

دلی که داده ای به من از یاد برده ای

گفتی ز باغ پنجره هجرت نمی کنی

بیمار عشق توست پرستوی روح من

از این مریض خسته عیادت نمی کنی

باشد برو ولی همه جا غرق عطر توست

گرچه تو هیچ خرج صداقت نمی کنی

یکبار از مسیر نگاهم عبور کن

آنقدر دور گشته که فرصت نمی کنی

گل های باغ خاطره در حال مردنند

به یاس های تشنه محبت نمی کنی

رفتی بدون آن که خداحافظی کنی

دیگر به قاب پنجره دقت نمی کنی

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت

این سیب را برای چه قسمت نمی کنی

یعنی من از مقابل چشم تو رفته ام

این کلبه را دوباره مرمت نمی کنی

زیبا قرارمان همه جا هر زمان که شد

گرچه تو هیچ وقت رعایت نمی کنی

مریم حیدر زاده

موضوعات: اشعار مریم حیدر زاده,

برچسب ها: اشعار مریم حیدرزاده ,

[ بازدید : 756 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 8:57 ] [ ادمین ]

[ ]

غباری در بیابانی

نه دل مفتون دلبندي نه جان مدهوش دلخواهي
نه بر مژگان من اشکي نه بر لبهاي من آهي

نه جان بي نصيبم را پيامي از دلارامي
نه شام بي فروغم را نشاني از سحرگاهي

نيابد محفلم گرمي نه از شمعي نه از جمعي
ندارد خاطرم الفت نه با مهري نه با ماهي

به ديدار اجل باشد اگر شادي کنم روزي
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهي

کيم من ؟ آرزو گم کرده اي تنها و سرگردان
نه آرامي نه اميدي نه همدردي نه همراهي

گهي افتان و خيزان چون غباري دربياباني
گهي خاموش و حيران چون نگاهي برنظرگاهي

رهي تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهي
رهی معیری

موضوعات: اشعار رهی معیری,

برچسب ها: اشعار رهی معیری ,

[ بازدید : 519 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 8:55 ] [ ادمین ]

[ ]

شب همه شب

شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
هم عنان گشته هم زبان هستم.
*
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم.

تجریش، آبان1337


نیما یوشیج

موضوعات: اشعار نیما یوشیج,

برچسب ها: اشعار نیما ,

[ بازدید : 511 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 8:53 ] [ ادمین ]

[ ]

نوبت ملاحان

و چون نوبتِ ملاحانِ ما فرا رسد
آن خونریزِ بیدادگر
در جزیره‌ی مغناتیس
بر دو پای
استوار بایستد
زخمِ آخرین را
خنجری برهنه به دندانش.


پس دریا
به بانگی خاموش
ایشان را آواز دردهد.

ملاحان
از زیباترینِ دختران
دست بازدارند
و در بالاخانه‌های محقرِ میکده بارانداز
به خود رها کنند،
خوابگردوار
در زورق‌های زنگار
پارو بردارند.
و به جانبِ میعادِ مقدّرِ ظلمت
شتاب کنند.

آذرِ ۱۳۵۷
لندن


احمد شاملو

موضوعات: اشعار احمد شاملو,

برچسب ها: اشعار شاملو ,

[ بازدید : 647 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 8:50 ] [ ادمین ]

[ ]

آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام

پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام

ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام

نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام

من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام

بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام

موضوعات: اشعار عاشورایی,

برچسب ها: اشعار عاشورایی ,

[ بازدید : 505 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 8:47 ] [ ادمین ]

[ ]