گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

پدر




بوی سیگار شدیدی آمد...

با خودم میگویم

نکند باز پدر غمگین است؟!؟

نکند باز دلش...؟!؟؟

پله ها را دو به یک طی کردم تا رسیدم بر بام

پدرم را دیدم

زیر آوار غرورش مدفون...

زیر لب زمزمه داشت

که خدا عدل کجاست؟

که چرا مزه فقر وسط سفره ماست؟!؟

و چراها و چراهای دگر...

دل من هم لرزید مثل زانوی پدر

دیدن این صحنه آن چنان دشوار بود
که مرا شاعر کرد...!


[ بازدید : 549 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 8 ارديبهشت 1394 ] 21:51 ] [ ادمین ]

[ ]