گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

سفرنامه

سفری بی آغاز

سفری بی پایان

سفری بی مقصد

سفری بی برگشت

سفری تا کابوس

سفری تا رویا

سفری تا بودا

شبنم تاج محل

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

هق هق پارسیان

تکه نانی در خواب

بوی گندم در مشت

مشت کودک در خاک

کفش مادر در برف

چرخ یک کالسکه

گوشه ی گندم زار

بند رختی پاره

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

چمدانی بی شکل

جعبه ی یک دوربین

عکس یک بازیگر

جمعه های بی مشق

تلی از ته سیگار

دشنه ای زنگ زده

چشم گاوی در دیس

سفره ای پوسیده

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

برج لندن در مه

جان لنون در باران

سوهو در بی حرفی

رود سن در یک قاب

متروی سن ژقمن

قهوه ی سن میشل

پرسه ای در پیگل

کافه ها بی لبخند

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

خانه ای در آتش

بوف کوری در نور

گل یاسی در زخم

غربت لالایی

بوسه در راه آهن

سرخی لب در شب

برکه ای از فانوس

انفجاری در ماه

کو چه ای خیس از عشق

شعر سبز لورکا

ساعت 5 عصر

مستی بی وحشت

گریه های ژکوند

خط خوب سهراب

نامه ای آب شده

ونگوگ گوش به دست!

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم...

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 704 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:52 ] [ ادمین ]

[ ]

عباس قلی خان

داشت عباس قلی خان پسری
پسر بی ادب و بی هنری

اسم او بود علی مردان خان
کلفت خانه ز دستش به امان

هر چه می گفت له له لج می کرد
دهنش را به له له کج می کرد

هر چه می دادند می گفت کم است
مادرش مات که این چه شکم است

هر کجا لانه گنجشکی بود
بچه گنجشک درآوردی زود

پشت کالسکه مردم می جست
دل کالسکه نشین را می خست

هر سحرگه دم در بر لب جو
بود چون کرم به گل رفته فرو

بس که بود آن پسره خیره و بد
همه از او بدشان می آمد

نه پدر راضی بود از او نه مادر
نه معلم نه له له نه نوکر

ای پسر جان من این قصه بخوان
تو نشو مثل علی مردان خان

ایرج میرزا

موضوعات: اشعار ایرج میرزا,

برچسب ها: اشعار ایرج میرزا ,

[ بازدید : 548 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:46 ] [ ادمین ]

[ ]

من و تو

رُستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم

خشک و پژمرده و تا رویِ زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم

مثلِ هذیانِ دمِ مرگ، از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم

دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز، جایِ میلادِ اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست، من و تو کم چیدیم

وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی

بی سبب حتی پرتابِ گلِ سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست، من و تو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شعرِ سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم بودیم

من و تو اما در میدان ها، اینک اندازه ی ما می روییم

ما به اندازه ی ما، می بینیم

ما به اندازه ی ما، می چینیم

ما به اندازه ی ما، می روییم

ما به اندازه ی ما، می گوییم

من و تو... کم نه که باید شبِ بی رحم و گلِ مریم و بیداریِ شبنم باشیم

من و تو... خم نه و در هم نه و کم هم نه که می باید... با هم باشیم

من و تو حق داریم، در شبِ این جنبش، نبضِ آدم باشیم

من و تو حق داریم، که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم

من و تو حق داریم، که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم

گفتنی ها کم نیست...

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 505 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:48 ] [ ادمین ]

[ ]

اگه سبزم...

اگه سبزم اگه جنگل

اگه ماهی اگه دریا اگه اسمم همه جا هست روی لب ها تو کتاب ها اگه رودم رود گنگ ام مث بودا اگه پاک
اگه نوری به صلیب ام
اگه چنجی زیر خاک واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مرگم

اگه پاکم مث معبد

اگه عاشق مث هندو مث بندر واسه قایق
واسه قایق مث پارو اگه عکس چهل ستون ام اگه شهری بی حصار
واسه ارش تیر اخر
واسه جاده یه سوار
واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مرگم اگه قیمتی ترین سنگ زمین ام توی تابستون دست های تو برفم
اگه حرف های قشنگ هر کتاب ام برای اسم تو چند تا دونه حرفم اگه سیل ام پیش تو قد یه قطره اگه کوه ام پیش قد یه سوزن اگه تن پوش بلند هر درخت ام پیش تو اندازه ی دکمه ی پیرهن
اگه تلخی مث نفرین
اگه تندی مث رگبار اگه زخمی زخم کهنه بغض یک در رو به دیوار اگه جام شوکرانی
تو عزیزی مث اب اگه ترسی اگه وحشت مث مردن توی خواب واسه تو قد یه برگم پیش تو راضی به مرگم

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 587 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:43 ] [ ادمین ]

[ ]

عشق نهان

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست


هوشنگ ابتهاج

موضوعات: اشعار هوشنگ ابتهاج,

برچسب ها: اشعار هوشنگ ابتهاج ,

[ بازدید : 531 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:42 ] [ ادمین ]

[ ]

دل ریخته

روز پاییزی میلاد تو در یادم هست

روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی نا خوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
تلخی فاصله ها نیز به یادت ماندست
نیزه بر باد نشسته ست و سپر یادت نیست
یادم هست ... یادت نیست ...
خواب روزانه اگر درخور تعبیر نبود
پس چرا گشت شبانه در بدر یادت نیست
من به خط و خبری از تو قناعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
یادم هست... یادت نیست ...
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید
کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست
تو که خود سوزی هر شب پره را میفهمی
باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست
تو به دلریختگان چشم نداری بی دل
آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست
یادم هست... یادت نیست...

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 537 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:34 ] [ ادمین ]

[ ]

هذیان یک مسلول

همره باد از نشیب و از فراز کوهساران
از سکوت شاخه‌های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین، از آسمان، از ابر و مه، از باد و باران
از مزار بی‌کسی گمگشته در موج مزاران
می‌خراشد قلب صاحب مرده‌ای را سوز سازی
ساز نه، دردی، فغانی، ناله‌ای، ‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته‌ای در دامن شب می‌زند پر
می‌زند پر بر در و دیوار ظلمت می‌زند سر
ناله می‌پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم! فرزند مسلول تو... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن... تا بینمت یک بار دیگر
چرخ گردون ز آسمان کوبیده این سان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله، کنده بر جبینم
تار غم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بس که مالیدم به دیده آستینم
کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان، ‌آواره گشته
درد جان‌سوز مرا بیچارگی‌ها چاره گشته
سینه‌ام از دست این تک سرفه‌ها صد پاره گشته
بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
باز کن! مادر، ببین از بادهٔ خون مستم آخر
خشک شد، یخ بست، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر ای مادر، زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود، من فریاد بودم
هر چه دل می‌خواست، در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مه رویان و من صیاد بودم
بهر صدها دختر شیرین صفت، فرهاد بودم
درد سینه آتشم زد، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد،‌ در به در خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه! چه دانی سل چه ها کرده است با من؟ من چه گویم
هم نفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله‌ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
از آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادر نصیبم
زیورم، پشت خمیده، گونه‌های گود، زیبم
نالهٔ محزون حبیبم، لخته‌های خون طبیبم
کشته شد، تاریک شد، نابود شد، روز جوانم
ناله شد،‌افسوس شد، فریاد ماتم سوز جانم
داستان‌ها دارد از بیداد سل سوز نهانم
خواهی ار جویا شوی از این دل غمدیده ی من
بین چه سان خون می‌چکد از دامنش بر دیدهٔ من
وه! زبانم لال، این خون دل افسرده حالم
گر که شیر توست، مادر... بی گناهم، کن حلالم
آسمان! ای آسمان... مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا؟ ویران که کردی پیکرم را
بس که بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
سر به بالینش نهم، گویم کلام آخرم را
گویمش مادر چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی می‌کنم، مادر؟ مگر خون که خوردم
سرفه‌ها، تک سرفه‌ها! قلبم تبه شد، مرد. مُردم
بس کنین آخر، خدا را! جان من بر لب رسیده
آفتاب عمر رفته... روز رفته، شب رسیده
زیر آن سنگ سیه گسترده مادر، رختخوابم
سرفه‌ها محض خدا خاموش، می‌خواهم بخوابم
عشق‌ها! ای خاطرات...ای آرزوهای جوانی!
اشک‌ها، فریادها، ای نغمه‌های زندگانی
سوزها... افسانه‌ها... ای ناله‌های آسمانی
دستتان را می فشارم با دو دست استخوانی
آخر... امشب رهسپارم، سوی خواب جاودانی
هر چه کردم یا نکردم، هر چه بودم در گذشته
گرچه پود از تار دل، ‌تار دل از پودم گسسته
عذر می‌خواهم کنون و با تنی در هم شکسته
می‌خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن،‌ فرزند خود را مادر من
پرسه می‌زد سر گران بر دیدگان تار،‌خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد، توی رختخوابش
تشنه لب فریاد زد، شاید کسی گوید جوابش
قایقی از استخوان،‌ خون دل شوریده آبش
ساحل مرگ سیه، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی، خفته موج و ته نشسته
دست‌هایش چون دو پاروی مج و در هم شکسته
پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
می‌خورد پارو به آب و می‌رود قایق به ساحل
تا رساند لاشهٔ مسلول بی کس را به منزل
آخرین فریاد او از دامن دل می‌کشد پر
این منم، فرزند مسلول تو، مادر، ‌باز کن در
باز کن، از پا فتادم... آخ... مادر
م... ا...د...ر

کاور

موضوعات: اشعار کارو,

برچسب ها: اشعار کارو ,

[ بازدید : 522 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:33 ] [ ادمین ]

[ ]

توفان زندگی

هشت سال پیش از این بود
که از اعماق تیرگی
از تیرگی اعماق و نظامی که می‌رفت
تا بخوابد خاموش، و بمیرد آرام
ناله‌ها برخاست
از اعماق تیرگی
آنجا که خون انسان‌ها، پشتوانهٔ طلاست
وز جمجمهٔ سر آنها مناره‌ها برپاست
ناله‌ها برخاست
مطلب ساده بود
سرمایه،‌ خون می‌خواست
مپرسید چرا، گوش کنید مردم
علتش این بود... علتش این است
و این نه تنها مربوط به هند و چین است
بلکه از خانه‌های بی نام، تا سفره‌های بی شام
از شکستگی سر چوبهٔ دار خون آلود، تا کنج زندان
از دیروز مرده، ‌تا امروز خونین
تا فردای خندان
از آسیای رمیده، تا آفریقای اسیر
حلقه به حلقه، شعله به شعله، قطعه به قطعه
زنجیر به زنجیر
بر پا می‌شود توفان زندگی
توفان زندگی، کینه ور و خشمگین
بر پا می‌شود
پاره می‌کند، زنجیر بندگی
تا انسان ستمکش، بشکند
بشکافد از هم، سینهٔ تابوت
خراب کند یکسره، دنیای کهن را، بر سر قبرستان
قبرستان فقر، قبرستان پول
و بندگی استعمار، بیش از این دیگر
نکند قبول! نکند قبول
می‌لرزد آسمان... می‌ترسد آسمان
و زمان... زمان و قلب زمان
و تپش قلب خون آلودهٔ زمان، تند تر می‌شود، تند تر دم به دم
و روز آزادی انسان ستمکش
نزدیکتر می‌شود قدم به قدم

کارو

موضوعات: اشعار کارو,

برچسب ها: اشعار کارو ,

[ بازدید : 511 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:31 ] [ ادمین ]

[ ]

گل سرخ و گل زرد

گل سرخی به او دادم، گل زردی به من داد
برای یک لحظه ی ناتمام، قلبم از تپش افتاد
با تعجب پرسیدم: مگر از من متنفری؟
گفت: نه باور کن،نه! ولی چون تو را واقعا دوست دارم
نمی‌خواهم پس از آنکه کام از من گرفتی، برای پیدا کردن گل زرد
زحمتی به خود هموار کنی

کارو

موضوعات: اشعار کارو,

برچسب ها: اشعار کارو ,

[ بازدید : 495 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:30 ] [ ادمین ]

[ ]

بعد که مُردم، همه یادم کنند

طبع من این نکته چه پاکیزه گفت
سهل بود خوردن افسوسِ مفت

مردم این ملک ز که تا به مه
هیچ ندانند جز احسنت و زه

هرکسی اندر غم جان خودست
فارغ از اندیشة نیک و بدست

بعد که مُردم، همه یادم کنند
رحمت وافر به نهادم کنند

زانچه پس از مرگ برایم کنند
کاش کمی حین بقایم کنند

دل به کف غصه نباید سپرد
اول و آخر همه خواهیم مر د

ایرج میرزا

موضوعات: اشعار ایرج میرزا,

برچسب ها: اشعار ایرج میرزا ,

[ بازدید : 603 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:28 ] [ ادمین ]

[ ]