گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

قدر پادشایی

تفاوتی نکند قدر پادشایی را

که التفات کند کمترین گدایی را


به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد

که در به روی ببندند آشنایی را


مگر حلال نباشد که بندگان ملوک

ز خیل خانه برانند بی نوایی را


و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود

هزار شکر بگوییم هر جفایی را


همه سلامت نفس آرزو کند مردم

خلاف من که به جان می خرم بلایی را


حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر

به سر نکوفته باشد در سرایی را


خیال در همه عالم برفت و بازآمد

که از حضور تو خوشتر ندید جایی را


سری به صحبت بیچارگان فرود آور

همین قدر که ببوسند خاک پایی را


قبای خوشتر از این در بدن تواند بود

بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را


اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن

دگر نبینی در پارس پارسایی را


منه به جان تو بار فراق بر دل ریش

که پشه ای نبرد سنگ آسیایی را


دگر به دست نیاید چو من وفاداری

که ترک می ندهم عهد بی وفایی را


دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی

که یحتمل که اجابت بود دعایی را

موضوعات: اشعار سعدی,

برچسب ها: اشعارسعدی ,

[ بازدید : 1154 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 22 تير 1394 ] 23:33 ] [ ادمین ]

[ ]

خمار مست

ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست
مير مست و خواجه مست و يار مست اغيار مست
باغبانا رعد مطرب ابر ساقي گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست
آسمانا چند گردي گردش عنصر ببين
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت اين چنين و حال معني خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست
رو تو جباري رها کن خاک شو تا بنگري
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست
تا نگويي در زمستان باغ را مستي نماند
مدتي پنهان شدست از ديده مکار مست
بيخ‌هاي آن درختان مي نهاني مي‌خورند
روزکي دو صبر مي‌کن تا شود بيدار مست
گر تو را کوبي رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقي و مطرب کي رود هموار مست
ساقيا باده يکي کن چند باشد عربده
دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست
باد را افزون بده تا برگشايد اين گره
باده تا در سر نيفتد کي دهد دستار مست
بخل ساقي باشد آن جا يا فساد باده‌ها
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست
روي‌هاي زرد بين و باده گلگون بده
زانک از اين گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست
باده‌اي داري خدايي بس سبک خوار و لطيف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست
شمس تبريزي به دورت هيچ کس هشيار نيست
کافر و مومن خراب و زاهد و خمّار مست

مولانا

موضوعات: اشعار مولانا,

برچسب ها: اشعار مولانا ,

[ بازدید : 1224 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 22 تير 1394 ] 23:31 ] [ ادمین ]

[ ]

قسمت آخر باشم

قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم

تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و

من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم

تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی

من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟

يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد

"تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم"

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من

در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها

سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم

غلامرضا طریقی

موضوعات: اشعار غلامرضا طریقی,

برچسب ها: اشعار غلامرضا طریقی ,

[ بازدید : 1209 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 22 تير 1394 ] 23:27 ] [ ادمین ]

[ ]

فراموش شدی

ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادن که مدهوش شدی
تو که آتشکدهء عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه٬زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
( شهریار )

موضوعات: اشعار استاد شهریار,

[ بازدید : 1213 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 22 تير 1394 ] 21:51 ] [ ادمین ]

[ ]

قلبها لک می زند


روسری وا می کنی، خورشید عینک می زند !
دسته گل غش می کند، پروانه پشتک می زند !
کفش در می آوری، قالی علامت می دهد !
جامه از تن می کَنی، آیینه چشمک می زند !
هر کسی از ظّنِ خود در خانه یارت می شود
گاز آتش می خورد! یخچال برفک می زند !
میوه ها با پای خود تا پیش دستی میدوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند !
روبرویم می نشینی، جشن بر پا می شود
صندلی دف می نوازد ! میز تنبک می زند !
درد دلها از لبت تا گوش من صف می کشند
پیش از آن چشمت به چشم من پیامک می زند !
عشق من ! این روزها با اینکه درگیر توام
باز هم قلبم برای قَـــبلها لک می زند...!
*
غلامرضا طریقی

موضوعات: اشعار غلامرضا طریقی,

برچسب ها: اشعار غلامرضا طریقی ,

[ بازدید : 1017 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 22 تير 1394 ] 20:11 ] [ ادمین ]

[ ]

بی خبر ازما شده ای

شهریار


دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده ای !

ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای !


پشت ها گشته دو تا، در غمت ای سرو روان

تا تو درگلشن خوبی گل یکتا شده ای


خوبی و دلبری و حسن , حسابی دارد

بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟


حیف و صدحیف که بااینهمه زیبایی و لطف

عشق بگذاشته اندر پی سودا شده ای


شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار

باز آشوبگر خاطر شیدا شده ای


بین امواج مهت رقص کنان می بینم

لطف را بین ،که به شیرینی رویا شده ای


دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم .

نازنینا ، تو چرا بی خبر از ما شده ای ؟


شهریار

موضوعات: اشعار استاد شهریار,

برچسب ها: اشعار شهریار ,

[ بازدید : 1155 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 22 تير 1394 ] 18:35 ] [ ادمین ]

[ ]

درکنار منی

.خوشا به بختِ بلنـــــدم که در کنار مني

تو هم قرار مني هم تو بي‌قــــرار مني


گذشت فصل زمستان گذشت سردي و سوز

بيا ورق بزن اين فصــــل را، بهـــــار مني


به روزهاي جدايي دو حالت است فقط

در انتظار تـــــــواَم يا در انتظـــار مني


“خوش است خلوت اگر يار يار من باشد”

خوش است چون که شب و روز در کنار مني


بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد

بمان که يار تواَم، عشق کن که يار مني


بمان که مثل غـــزل‌هاي عاشقانه‌ي من

پر از لطافتِ محضي و گوشــــــوار مني


من “ابتهـــــاج”‌ترين شاعــــر زمانِ تواَم

تو عاشقانه ترين شعـــــر روزگـــار مني


اشعارهوشنگ ابتهاج

موضوعات: اشعار هوشنگ ابتهاج,

برچسب ها: اشعار هوشنگ ابتهاج ,

[ بازدید : 1191 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 22 تير 1394 ] 18:30 ] [ ادمین ]

[ ]