گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

عجب صبری خدا دارد!

عجب صبری خدا دارد،

اگرمن جای اوبودم، همان یک لحظه اول که اول ظلم رامی دیدم ازمخلوق بی وجدان،

جهان راباهمه زیبایی وزشتی،به روی یکدگر ویرانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد،

اگرمن جای اوبودم،که درهمسایۀ صدهاگرسنه،چند بزمی گرم عیش ونوش می دیدم،

نخستین نعره مستانه راخاموش آن دم برلب پیمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد،

اگرمن جای اوبودم،که می دیدم یکی عریان ولرزان،دیگری پوشیده ازصد جامه رنگین،

زمین وآسمان را واژگون مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد،

اگرمن جای اوبودم،نه طاعت می پذیرفتم،نه گوش ازبهراستغفاراین بیدادگرها تیزکرده،

پاره پاره درکف زاهد نمایان تسبیح را صد دانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد،

اگرمن جای اوبودم،برای خاطرتنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان،

هزاران لیلی نازآفرین راکو به کوآواره ودیوانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد،

اگرمن جای اوبودم،به گردشمع سوزان دل عشاق سرگردان،

سراپای وجود بی وفای معشوق راپروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد،

اگرمن جای اوبودم،به عرش کبریایی باهمه صبرخدایی تاکه می دیدم عزیزنابجایی،

بریکی ناروا کرده، خواری می فروشد،

گردش این چرخ راوارونه بی صبرانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد،

اگرمن جای اوبودم،که می دیدم مشوش عارف وعامی،زبرق فتنه ی این علم عالم سوزمردم کش،

بجزاندیشه عشق و وفا،معدوم هرفکری دراین دنیای پرافسانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!

چرامن جای اوباشم؟!

همین بهترکه اودرجای خودبنشسته وتاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق رادارد!

وگرنه من به جای اوبودم،یک نفس کی عادلانه سازشی باجاهل وفرزانه می کردم؟!

عجب صبری خدا دارد!

عجب صبری خدا دارد!

معینی کرمانشاهی

موضوعات: اشعار معینی کرمانشاهی,

برچسب ها: اشعار معینی کرمانشاهی ,

[ بازدید : 686 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:37 ] [ ادمین ]

[ ]

زن

زن عشق می كارد و كینه درو می كند...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...

می تواند تنها یك همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....

برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ...

در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ...

او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ...

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی....

او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ....

او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛

پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده...

و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این رنج است...

دکترعلی شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

[ بازدید : 571 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:35 ] [ ادمین ]

[ ]

بی تو مهتاب

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو بمن گفتی :ازین عشق حذر کن !لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !
با تو گفتنم :حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت !اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم....


فریدون مشیری

موضوعات: اشعار فریدون مشیری,

برچسب ها: اشعار فریدون مشیری ,

[ بازدید : 639 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:31 ] [ ادمین ]

[ ]

من زنم

من زنم ...
با دست هایی که دیگر دل خوش به النگو هایی نیست که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند .
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم .
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است .
به خواهر و مادرت که می رسی قیصر می شوی .
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی .
و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا می شوی .
تمام حرف هایت عوض می شود.
دردم می آید نمی فهمی .
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است .
حیف که ناموس برای تو...
حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است .
من محتاج درک شدن نیستم .دردم می آید خر فرض شوم.
دردم می آید آن قدر خوب سر وجدانت کلاه می گذاری
و هر بار که آزادیم را محدود می کنی.
می گویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است.
نسل تو هم که اصلا مسئول خرابی هایش نبود .
میدانی ؟
دلم از مادر هایمان می گیرد .
بدبخت هایی بودند که حتی می ترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده
خیانت نمی کردند نه برای اینکه از زندگی راضی بودند
نه خیانت هم شهامت می خواست .
نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت جایش النگو داد . 
مادرم از خدا می ترسد .
از لقمه ی حرام می ترسد . ازهمه چیز می ترسد

تو هم که خوب می دانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است .

دردم می آید این را هم بخوانی می گویی اغراق است .

ببینم فردا که دختر مردم در بیرون به جرم موی بازش کتک می خورد .
باز هم همین را می گویی .
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟
دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند . 
و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند . 
دردم می آید از این همه بی کسی دردم می آید .
سیمین دانشور

برچسب ها: اشعار سیمین دانشور ,

[ بازدید : 458 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:41 ] [ ادمین ]

[ ]

کفتر چاهی


همه‌ تو کف‌ِ پروازِ منن‌ ،

وقتی‌ بالا وُ بالاتَر می‌رم‌ُ
طوق‌ِ سبزِ گردنم‌ُ
زیرِ تیغ‌ِ آفتاب‌ می‌گیرم‌ !
عشقم‌ اینه‌ که‌� ،
رو سَر مجسّمه‌های‌ تموم‌ِ میدونای‌ دنیا فضله‌ بندازم‌ !
آسمون‌ِ هفتم‌ُ تنها بالای‌ من‌ تجربه‌ کردن‌ !
تموم‌ِ پرنده‌ها آرزو دارن‌ جای‌ من‌ باشن‌ !
حتا عقابم‌ به‌ پریدنم‌ حسادت‌ می‌کنه‌ !
همه‌ من‌ُ تو اوج‌ می‌بینن‌ُ
هیشکی‌ نمی‌دونه‌
کفتری‌ که‌ صُب‌ به‌ صُب‌ گونه‌های‌ خورشیدُ می‌بوسه‌ ،
شبا تو دل‌ِ عمیق‌ترین‌ چاه‌ِ زمین‌ می‌خوابه‌ !

یغما گلرویی

موضوعات: اشعار یغما گلرویی,

برچسب ها: اشعار یغما گلرویی ,

[ بازدید : 500 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:25 ] [ ادمین ]

[ ]

وفا نکردی و کردم

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت

کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام؟ شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادیِ همه عالم

چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم

ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل

ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون


گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

مهرداد اوستا

موضوعات: اشعار مهرداد اوستا,

[ بازدید : 551 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:22 ] [ ادمین ]

[ ]

دخترم

دخترم! با تو سخن ميگويم

گوش كن، با تو سخن ميگويم :

زندگي در نگهم گلزاريست

و تو با قامت چون نيلوفر ـ

شاخه پر گل اين گلزاري

من در اندام تو يك خرمن گل مي بينم

گل گيسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب

من به چشمان تو گلهاي فراوان ديدم

گل تقوا ـ

گل عفت ـ

گل صد رنگ اميد

گل فرداي بزرگ

گل دنياي سپيد

***

ميخرامي و تو را مينگرم

چشم تو آينه روشن دنياي منست

تو همان خرد نهالي كه چنين باليدي

راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدي

همچو پر غنچه درختي، همه لبخند شدي

ديده بگشاي و در انديشه گلچينان باش

همه گلچين گل امروزند

همه هستي سوزند

***

كس بفرداي گل باغ نميانديشد

آنكه گرد همه گلها بهوس ميچرخد ـ

بلبل عاشق نيست ـ

بلكه گلچين سيه كرداريست ـ

كه سراسيمه دود در پي گلهاي لطيف ـ

تا يكي لحظه بچنگ آرد و ريزد بر خاك

دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاك

تو گل شادابي

به ره باد، مرو

غافل از باغ مشو

***

اي گل صد پر من!

با تو در پرده سخن ميگويم :

گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ

گل پژمرده نخندد بر شاخ

كس نگيرد ز گل مرده سراغ

***

دخترم! با تو سخن ميگويم:

عشق ديدار تو بر گردن من زنجيريست

و تو چون قطعه الماس درشتي كمياب

« گردن آويز » بر اين زنجيري

تا نگهبان تو باشم ز « حرامي » هر شب

خواب بر ديده من هست حرام

بر خود از رنج به پيچم همه روز

ديده از خواب بپوشم همه شام

***

دخترم، گوهر من !

گوهرم، دختر من !

تو كه تك گوهر دنياي مني

دل بلبخند « حرامي » مسپار

« دزد » را « دوست » مخوان

چشم اميد بر ابليس مدار

***

ديو خويان پليداي كه سليمان رويند

همه گوهر شكنند

« ديو » كي ارزش گوهر داند ؟

نه خردمند بود ـ

آنكه اهريمن را ـ

از سر جهل، سليمان خواند

***

دخترم ـ اي همه هستي من !

تو چراغي، تو چراغ همه شبهاي مني

به ره باد مرو

تو گلي، دسته گل صد رنگي

پيش گلچين منشين

تو يكي گوهر تابنده بي مانندي

خويش را خوار مبين

***

آري اي دختركم، اي به سراپا الماس

از « حرامي » بهراس

قيمت خودمشكن

قدر خود را بشناس

قدر خود را بشناس

مهدی سهیلی

موضوعات: اشعار مهدی سهیلی,

برچسب ها: اشعار مهدی سهیلی ,

[ بازدید : 466 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:19 ] [ ادمین ]

[ ]

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدر
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
"شهریارا" چکنم لعلم و والا گهرم

شهریار

موضوعات: اشعار استاد شهریار,

برچسب ها: اشعار شهریار ,

[ بازدید : 456 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:16 ] [ ادمین ]

[ ]

این ترانه بوی نان نمی دهد

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد

سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد

نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد :

با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد

یک وجب زمین برای بغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی دهد

فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد

هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد

هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد

کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد

جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد

عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگر بدان نمی دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد

نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن … نمی دهد

پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد…

قیصر امین پور

موضوعات: اشعار قیصر امین پور,

برچسب ها: اشعار قیصر امین پور ,

[ بازدید : 603 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:11 ] [ ادمین ]

[ ]

آل

بی‌کرانه
در کلمات شگفت
زاده شدم.
شگفتا که در اين دقيقه
سرشار از کشف اين باد برهنه‌ام.


رودها برمی‌آيند
کوه‌ها برمی‌آيند
بادها برمی‌آيند
و آدمی
هنوز از خيل خواب‌آلودگانِ زمين است.
شگفتا که من
پيش از تولد خويش
با مرگ به معنا رسيده‌ام.
بی‌کرانه
به رويايی پوشيده از حرير نور و
نماز
لبالبِ هوشم در اين دقيقه‌ی دور!

سید علی صالحی

موضوعات: اشعار سید علی صالحی,

برچسب ها: اشعار سید علی صالحی ,

[ بازدید : 473 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:08 ] [ ادمین ]

[ ]