گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

مکافات عمل

یک شبی در راه دوری، گرگ پیری بر زمین افتاد و مرد...
لاشهٔ گندیدهٔ آن گرگ را کفتار خورد
در دل غار کثیفی پیر کفتار، زمین مرگ را بوسید و خفت...
قاصدی این ماجرا را با کرکسان زشت گفت
جسم گند آلود کفتار را کرکسان، غارتگران خوردند...
لرزه بر دامان کوه افتاد
سنگ‌ها بر روی هم هموار گشت
کرکسان هم جملگی مردند...

کارو

موضوعات: اشعار کارو,

برچسب ها: اشعار کارو ,

[ بازدید : 753 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 25 مهر 1393 ] 0:6 ] [ ادمین ]

[ ]

افسانه ی زندگی

همنفس ، همنفس ، مشو نزدیک
خنجرم ،‌ آبداده از زهرم
اندکی دورتر !‌ که سر تا پا
کینه ام ، خشم سرکشم ، قهرم
لب منه بر لبم !‌ که همچون مار
نیش در کام خود نهان دارم
گره بغض و کینه یی خاموش
پشت این خنده در دهان دارم
سینه بر سینه ام منه !‌ که در آن
آتشی هست زیر خاکستر
ترسم آتش به جانت اندازم
سوزمت پای تا به سر یکسر
مهربانی امید داری و ، من
سرد و بی رحم همچو شمشیرم
مار زخمین به ضربت سنگم
ببر خونین ز ناوک تیرم
یادها دارم از گذشتهٔ خویش
یادهایی که قلب سرد مرا
کرده ویرانه یی ز کینه و خشم
که نهان کرده داغ و درد مرا
یاد دارم ز راه و رسم کهن
که دو ناساز را به هم پیوست
من شدم یادگار این پیوند
لیک چون رشته سست بود ، گسست
خیرگی های مادر و پدرم
آن دو را فتنه در سرا افکند
کودکی بودم و مرا ناچار
گاه از این ،‌گاه از آن ، جدا افکند
کینه ها خفته گونه گونه بسی
در دل رنجدیدهٔ سردم
گاه از بهر نامرادی ی خویش
گه پی دوستان همدردم
کودکی هر چه بود زود گذشت
دیده ام باز شد به محنت خلق
دست شستم ز خویش و خاطر من
شد نهانخانهٔ محبت خلق
دیدم آن رنج ها که ملت من
می کشد روز و شب ز دشمن خویش
دیدم آن نخوت و غرور عجیب
که نیارد فرود ، گردن خویش
دیدم آن قهرمان که چندین بار
زیر بار شکنجه رفت از هوش
لیک آرام و شادمان ، جان داد
مهر نگشوده از لب خاموش
دیدم آن چهرهٔ مصمم سخت
از پس میله های سرد و سیاه
آه از آن آخرین ز لبخند
وای از آن واپسین ز دیده نگاه
دیدیم آن دوستان که جان دادند
زیر زنجیر ، با هزار امید
دیدم آن دشمنان که رقصیدند
در عزای دلاوران شهید
همنفس ، همنفس ،‌ مشو نزدیک
خنجرم ، آبداده زهرم
اندکی دورتر !‌ که سر تا پا
کینه ام ،‌ خشم سرکشم ، قهرم
خنجرم ، خنجرم که تیزی خویش
بر دل خصم خیره بنشانم
آتشم ، آتشم که آخر کار
خرمن جور را بسوزانم

سیمین بهبهانی

موضوعات: اشعار سیمین بهبهانی,

برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی ,

[ بازدید : 506 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:35 ] [ ادمین ]

[ ]

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود

بوسه است

وهر انسان
برای هر انسان
برادری ست .
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
وقلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .
روزی که آهنگ هر حرف ، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست وجوی قافیه
نبرم .
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد
روزی که تو بیایی ، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ... ومن آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم


احمد شاملو

موضوعات: اشعار احمد شاملو,

برچسب ها: اشعار احمد شاملو ,

[ بازدید : 447 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:34 ] [ ادمین ]

[ ]

خلقت زن


کیستم من دردمند ناتوانی
اسیری خسته ای افسرده جانی
تذروی آِیان بر باد رفته
به دام افتاده ای از یاد رفته
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز بگویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرت کشی نیست
بسوز سینه من آتشی نیست
الهی در کمند زن نیفتی
وگر افتی بروز من نیفتی
میان بر بسته چون خونخواره دشمن
دلازاری بآزار دل من
دلم از خوی او دمساز درد است
زن بد خو بلای جان مرد است
زنان چون آتشند از تندخویی
زن و آتش ز یک جنسند گویی
نه تنها نامراد آن دل شکن باد
که نفرین خدا بر هر چه زن باد
نباشد در مقام حیله و فن
کم از نا پارسا زن پارسا زن
زنان در مکر و حیلت گونه گونند
زیانند و فریبند و فسونند
چو زن یار کسان شد ما را زوبه
چون تر دامن بود گل و خار از او به
حذر کن ز آن بت نسرین برودوش
که هر دم با خسی گردد هم آغوش
منه در محفل عشرت چراغی
کزو پروانه ای گیرد سراغی
میفشان دانه در راه تذروی
که ماوا گیرد از سروی به سروی
وفاداری مجوی از زن که بیجاست
کزین بر بط نخیزد نغمه راست
درون کعبه شوق دیر دارد
سری با تو سری با غیر دارد
جهان داور چو گیتی را بنا کرد
پی ایجاد زن اندیشهها کرد
مهیا تا کند اجزای او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گراییدن به هر سوی
ز اواج خروشان تندخویی
ز روز و شب دورنگی ودورویی
صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از ن ی
ز طبع زهره شادی آفرینی
ز پروین شیوه بالا نشینی
ز آتش گرمی و دم سردی از آب
خیال انگیزی از شبهای مهتاب
گرانسنگی ز لعل کوهساری
سبکروحی ز مرغان بهاری
فریب مار و دوراندیشی از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ
تکبر از پلنگ آهنین چنگ
ز گرگ تیز دندان کینه جویی
ز طوطی حرف نا سنجیده گویی
ز باد هرزه پو نا استواری
ز دور آسمان نا پایداری
جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد
ندارد در جهان همتای دیگر
بهدنیا در بود دنیای دیگر
ز طبع زن به غیر از شرر چه خواهی؟
وزین موجود افسونگر چه خواهی؟
اگر زن نو گل باغ جهان است
چرا چون خار سرتا پا زبان است؟
چه بودی گر سراپا گوش بودی
چو گل با صد زبان خاموش بودی
چنین خواندم زمانی درکتابی
ز گفتار حکیم نکته یابی
دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
در دولت به رویش باز گردد
رباید مهر از گنجی که دانی
یکی آن شب که با گوهر فشانی
به خاک اندر نهد گنجینه خویش
دگر روزی که گنجور هوس کیش

رهی معیری

موضوعات: اشعار رهی معیری,

برچسب ها: اشعار رهی معیری ,

[ بازدید : 576 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:32 ] [ ادمین ]

[ ]

نفرین


نفرین خدا بر من اگر باز بسوزم

پروانه صفت در دل آتشکده ی عشق

نفرین خدا بر من اگر قصه بگویم

از این دل دیوانه ی سودا زده ی عشق



نفرین خدا بر من اگر رو به تو آرم

گر رشته ی جان بگسلد از حسرت دوری

نفرین خدا بر من اگر با تو دوباره

گویم سخنی زین همه اندوه و صبوری



نفرین خدا بر من اگر شعله کشم باز

چون شمع شب افروزی و مستانه بخندم

نفرین خدا بر من اگر پیش نگاهت

چون قطره ی می بر لب پیمانه بخندم



نفرین خدا بر من اگر چشم سیاهم

در مردمک خویش کشد نقش تو را باز

نفرین خدا بر من اگر باز به شب ها

با این دل سودا زده ی خویش کنم راز



نفرین خدا بر من اگر راه تو پویم

نفرین خدا بر من اگر نام تو گویم

نفرین خدا بر من اگر از دل رسوا

نام تو و یاد تو و مِهر تو نشویم



نفرین خدا بر من اگر پر بگشایم

بر بام تو بیگانه کنم باز همایی

نفرین خدا بر من اگر باز بجویم

راه دگری پیش تو جز راه جدایی

هما میرافشار

موضوعات: اشعار هما میر افشار,

برچسب ها: اشعار هما میر افشار ,

[ بازدید : 738 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:27 ] [ ادمین ]

[ ]

تا آفتابی دیگر ...

رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سِهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم کرد ...
*
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد
دیده ها را از پس ِ ظلمت به سوی ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت .
گوش ها را باز خواهم کرد ...
*
آفتاب دیگری در آسمان ِ لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد

سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد ...

خسرو گلسرخی

موضوعات: اشعار خسرو گلسرخی,

برچسب ها: اشعار خسرو گلسرخی ,

[ بازدید : 739 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:25 ] [ ادمین ]

[ ]

زندانی

هیچ دانی ز چه در زندانم ؟
دست در جیب جوانی بردم
ناز شستی نه به چنگ آورده
ناگهان سیلی ی سختی خوردم
من ندانم که پدر کیست مرا
یا کجا دیده گشودم به جهان
که مرا زاد و که پرورد چنین
سر پستان که بردم به دهان
هرگز این گونهٔ زردی که مراست
لذت بوسهٔ مادر نچشید
پدری ، در همهٔ عمر ، مرا
دستی از عاطفه بر سر نکشید
کس ، به غمخواری ، بیدار نماند
بر سر بستر بیماری من
بی تمنایی و بی پاداشی
کس نکوشید پی یاری ی من
گاه لرزیده ام از سردی ی دی
گاه نالیده ام از گرمی ی تیز
خفته ام گرسنه با حسرت نان
گوشهٔ مسجد و بر کهنه حصیر
گاهگاهی که کسی دستی برد
بر بناگوش من و چانهٔ من
داشتم چشم ، که آماده شود
نوبتی شام شبی خانهٔ من
لیک آن پست ،‌ که با جام تنم
می رهید از عطش سوزانی
نه چنان همت والایی داشت
که مرا سیر کند با نانی
با همه بی سر و سامانی خویش
باز چندین هنر آموخته ام
نرم و آرام ز جیب دگران
بردن سیم و زر آموخته ام
نیک آموخته ام کز سر راه
ته سیگار چسان بردارم
تلخی ی دود چشیدم چو از او
نرم ، در جیب کسان بگذارم
یا به تیغی که به دستم افتد
جامهٔ تازهٔ طفلان بدرم
یا کمین کرده و از بار فروش
سیب سرخی به غنیمت ببرم
با همه چابکی اینک ، افسوس
دیرگاهی است که در زندانم
بی خبر از غم ناکامی ی خویش
روز و شب همنفس رندانم
شادم از اینکه مرا ارزش آن
هست در مکتب یاران دگر
که بدان طرفه هنرها که مراست
بفزایند هزاران دگر

سیمین بهبهانی

برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی ,

[ بازدید : 514 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:24 ] [ ادمین ]

[ ]

یه شب مهتاب

یه شبِ مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می‌بره

کوچه به کوچه

باغِ انگوری

باغِ آلوچه

دره به دره

صحرا به صحرا

اون جا که شبا

پُشتِ بیشه‌ها

یه پری میاد

ترسون و لرزون

پاشو می‌ذاره

تو آبِ چشمه

شونه می‌کنه

مویِ پریشون...

۲

یه شبِ مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می‌بره

تَهِ اون دره

اون جا که شبا

یکه و تنها

تک‌درختِ بید

شاد و پُرامید

می‌کنه به ناز

دسشو دراز

که یه ستاره

بچکه مثِ

یه چیکه بارون

به جایِ میوه‌ش

نوکِ یه شاخه‌ش

بشه آویزون...

۳

یه شبِ مهتاب

ماه میاد تو خواب

منو می‌بره

از تویِ زندون

مثِ شب‌پره

با خودش بیرون،

می‌بره اون جا

که شبِ سیا

تا دَمِ سحر

شهیدایِ شهر

با فانوسِ خون

جار می‌کشن

تو خیابونا

سرِ میدونا:

«ــ عمویادگار!

مردِ کینه‌دار!

مستی یا هشیار

خوابی یا بیدار؟»

مستیم و هشیار

شهیدای شهر!

خوابیم و بیدار

شهیدای شهر!

آخرش یه شب

ماه میاد بیرون،

از سرِ اون کوه

بالایِ دره

رویِ این میدون

رد می‌شه خندون

یه شب ماه میاد

یه شب ماه میاد...

احمد شاملو

موضوعات: اشعار احمد شاملو,

برچسب ها: اشعار شاملو , اشعار احمد شاملو ,

[ بازدید : 422 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:18 ] [ ادمین ]

[ ]

رفتی دلم شکستی


رفتی دلم شکستی، این دل شکسته بهتر
پوسیده رشته ی عشق، از هم گسسته بهتر

من انتقام دل را هرگز نگیرم ازتو
این رفته راه ناحق،درخون نشسته بهتر

دربزم باده نوشان،ای غافل از دل من
بستی دوچشم وگفتم،میخانه بسته بهتر

چون لاله های خونین،ریزد سرشکم امشب
برگور عشق دیرین،گل دسته دسته بهتر

آئینه ایست گویا،این چهره ی غمینم
تاراز دل ندانی،درهم شکسته بهتر

فرسوده بند الفت،باصدگره نیرزد
پیمان سست وبیجا،ای گل،نبسته بهتر

گریادگار باید،از عشق خانه سوزی....
داغی هما به سینه،جانی که خسته بهتر

هما میر افشار

موضوعات: اشعار هما میر افشار,

برچسب ها: اشعار هما میرافشار ,

[ بازدید : 570 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:15 ] [ ادمین ]

[ ]

کفرنامهی من


خدایا کفر می‌گویم، پریشانم، پریشانم
چه می‌خواهی تو از جانم؟ نمی‌دانم، نمی‌دانم
مرا بی آن که خود خواهم، اسیر زندگی کردی
تو مسئولی خداوندا، به این آغاز و پایانم
من آن بازیچه‌ای هستم که می‌رقصم به هر سازت
تو می‌خندی از آن اول به این چشمان گریانم
نه در مسجد، نه میخانه، نه در دیری، نه در کعبه
من آن بیدم که می‌لرزم دگر بر مرگ پایانم
خدایی، ناخدایی، هرچه هستی، غافلی یا رب
که من آن کشتی بشکسته‌ای در کام طوفانم
تویی قادر، تویی مطلق، نسوزان خشک و تر با هم

کارو

موضوعات: اشعار کارو,

برچسب ها: اشعار کارو ,

[ بازدید : 498 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 15:12 ] [ ادمین ]

[ ]