گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

سرود نان

مطرب دوره گرد باز آمد
نغمه زد ساز نغمه پردازش

سوز آوازه خوان دف در دست
شد هماهنگ ناله سازش


پای کوبان و دست افشان شد
دلقکِ جامه سرخ چهره سیاه

تا پشیزی ز جمع بستاند
از سر خویش بر گرفت کلاه

گرم شد با ادا و شوخیِ او
سور رامشگران بازاری

چشمکی زد به دختری طناز
خنده ای زد به شیخ دستاری


کودکان را به سوی خویش کشید
که: بهار است و عید می اید

مقدمم فرخ است و فیروز است
شادی از من پدید می آید


این منم، پیک نوبهار منم
که به شادی سرود می خوانم

لیک ، آهسته ، نغمه اش می گفت:
که نه از شادیَم... پی نانم! ...


مطرب دوره گرد رفت و هنوز
نغمه یی خوش به یاد دارم از او

می دوم سوی ساز کهنهٔ خویش
که همان نغمه را برآرم از او ...


سیمین بهبهانی

موضوعات: اشعار سیمین بهبهانی,

برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی ,

[ بازدید : 489 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 24 آبان 1393 ] 22:49 ] [ ادمین ]

[ ]

دل خوشی خواب ها

اینجا برای از تو نوشتن، هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است

اکسیر من، نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟


محمدعلی بهمنی

موضوعات: اشعار محمد علی بهمنی,

برچسب ها: اشعار محمد علی بهمنی ,

[ بازدید : 650 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 24 آبان 1393 ] 22:46 ] [ ادمین ]

[ ]

سنگ گور

ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایهٔ اویم

من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر!‌ به سر داشت

من او نیم این دیدهٔ من گنگ و خموش است
در دیدهٔ او آن همه گفتار نهان بود

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود

من او نیم آری، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خندهٔ جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم

او مرده و در سینهٔ من ،‌ این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم


سیمین بهبهانی

موضوعات: اشعار سیمین بهبهانی,

برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی ,

[ بازدید : 546 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 24 آبان 1393 ] 22:44 ] [ ادمین ]

[ ]

در آمیختن

مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.

از بهار
حظّ ِ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.


از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسۀ ناسیراب.


برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم، ــ
که بی شائبه حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم.


احمد شاملو

موضوعات: اشعار احمد شاملو,

برچسب ها: اشعار شاملو ,

[ بازدید : 607 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 24 آبان 1393 ] 22:42 ] [ ادمین ]

[ ]

طلارنگ است

دل ، لرزان ، هراسان ،‌ چهره پر بیم
به گور سرد وحشت زا نظر دوخت
شرار حرص آتش زد به جانش
طمع در خاطرش صد شعله افروخت
به هر لوح و به هر سنگ و به هر گور
زده تاریکی و اندوه شب ،‌ رنگ
نه غوغایی ، به جز نجوای ارواح
نه آوایی ، مگر بانگ شباهنگ
به نرمی زیر لب تکرار می کرد
سخن های عجیب مرده شو را
که : با این مرده ، دندان طلا هست
نمایان بود چون می شستم او را
فروغ چند دندان طلا را
به چشم خویش دیدم در دهانش
ولی ، آوخ ! به چنگ من نیفتاد
که اندیشیدم از خشم کسانش
کنون او بود و گنج خفته در گور
به کام پیکر بی جان سردی
به چنگ افتد اگر این گنج ، ناچار
تواند بود درمان بهر دردی
به دست آرد گر این زر ، می تواند
که سیمی در بهای او ستاند
وزان پس کودک بیمار خود را
پزشکی آرد و دارو ستاند
چه حاصل زین زر افتاده در گور
که کس کام دل از وی بر نگیرد ؟
زر اینجا باشد و بیماری آنجا
به بی درمانی و سختی بمیرد ؟
کلنگ گور کن بر گور بنشست
سکوت شب چو دیواری فرو ریخت
به جانش چنگ زد بیمی روانکاه
عرق از چهرهٔ بی رنگ او ریخت
ولی با آن همه آشفته حالی
کلنگی می زد از پشت کلنگی
دگر این ، او نبود و حرص او بود
که می کاوید شب در گور تنگی
شراری جست از چشم حریصش
چو آن کالای مدفون شد نمودار
دلش با ضربه های تند می زد
به شوق دیدن زر در شب تار
دگر این او نبود و حرص او بود
که شعف و ترس را پست و زبون کرد
کفن را پاره کرد انگشت خشکش
به بی رحمی سری از آن برون کرد
سری کاندر دهان خشک و سردش
طلای ناب بود ... آری طلا بود
طلایی کز پیش جان عرضه می کرد
اگر همراه با صدها بلا بود
دگر این او نبود و حرص او بود
که کام مرده را ونسرد ، وا کرد
وزان فک کثیف نفرت انگیز
طلا را با همه سختی جدا کرد
سحرگاهان به زرگر عرضه اش کرد
که : بنگر چیست این کالا ، بهایش؟
محک زد زرگر و بی اعتنا گفت
طلا رنگ است و پنداری طلایش

سیمین بهبهانی

موضوعات: اشعار سیمین بهبهانی,

برچسب ها: اشعار سیمین بهبهانی ,

[ بازدید : 540 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 2 آبان 1393 ] 22:51 ] [ ادمین ]

[ ]

معنای عشق

ای معنی عشق

ای یاد تو در خاطر من جاودانه

ای بی تو چشمم چشمه اشک شبانه

ای روشنایی ، ای چراغ زندگانی

ای رفته در ابر سیاه بی نشانی

وقتی تو رفتی ...

از مشرق لب ها طلوع خنده ها رفت

از دست من وز دست ما آینده ها رفت

وقتی تو رفتی ...

مهتاب بام آسمان کمرنگ تر شد

وقتی تو رفتی ...

دنیا به چشمم از قفس هم ... تنگ تر شد

وقتی تو رفتی ...

اندوه شوق زندگی را از دلم برد

وقتی تو رفتی ...

برگ درختان زرد شد ، خورشید افسرد

وقتی تو رفتی ...

مرگ خندید

در جمع ما انگیزه های زیستن مرد

از باد پرسیدم : کجا رفت ؟!

گفتا که : من هم در پی آن رفته از دست

سر تاسر دنیا خزیدم

اندوه ، اندوه

او را ندیدم !

از شب سراغت را گرفتم

شب گفت : افسوس

او ماه من بود

من هم به امید طلوعش ماه ها تاریک ماندم

همراه مرغ حق به یادش نغمه خواندم

خود را به دریا ها و صحرا ها کشاندم

با یاد او در هر قدم اشکی فشاندم

در دشت های دور و نا پیدا دویدم

او را ندیدم !

با ماه گفتم : ماه من کو ؟

رنگش پرید و زیر لب گفت :

بر بام و روزن های عالم سر کشیدم

شب تا سحر سر تا سر دنیا دویدم

در لا بلای برگ جنگل ها خزیدم

با جست و جو ها خستگی ها شبروی ها

او را ندیدم

از رعد پرسیدم ز نامت

فریاد او در گنبد افلاک پیچید

چون مادران داغدیده ناله سر کرد

با ابر گفتم قصه ات را

روی زمین را در غمت از گریه تر کرد

ای یاد تو در خاطر من جاودانه

ای بی تو من همسایه اشک شبانه

وقتی تو رفتی ...

اندوه شوق زندگی را از دلم برد

وقتی تو رفتی ...

برگ درختان زرد شد خورشید افسرد

وقتی تو رفتی ...

مرگ ... خندید

در جمع ما انگیزه های زیستن مرد ...

مهدی سهیلی

موضوعات: اشعار مهدی سهیلی,

برچسب ها: اشعار مهدی سهیلی ,

[ بازدید : 580 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 2 آبان 1393 ] 22:49 ] [ ادمین ]

[ ]

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوقست در جدایی و جورست در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

شیخ اجل سعدی شیرازی

موضوعات: اشعار سعدی,

[ بازدید : 865 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 2 آبان 1393 ] 22:39 ] [ ادمین ]

[ ]

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم.. دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطربوی لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان
برای بنفشیِ بنفشه ها دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تورا برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ... دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ... دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ... دوست می دارم ...


شاعر: پل الووار / ترجمه: احمد شاملو

موضوعات: اشعار احمد شاملو,

برچسب ها: اشعار شاملو ,

[ بازدید : 621 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 2 آبان 1393 ] 22:37 ] [ ادمین ]

[ ]

آیینه در جواب من باز سکوت می‌کند

این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده‌ام؟ جان دقایقم بگو

آیینه در جواب من باز سکوت می‌کند
باز مرا چه می‌شود؟ ای تو حقایقم بگو

جان همه شوق گشته‌ام طعنهٔ ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو

پاک کن از حافظه‌ات شور غزل‌های مرا
شاعر مرده‌ام بخوان گور علایقم بگو

با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره‌های عقل را با من سابقم بگو

من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو

یا به زوال می‌روم یا به کمال می‌رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو


محمد علی بهمنی

موضوعات: اشعار محمد علی بهمنی,

برچسب ها: اشعار محمد علی بهمنی ,

[ بازدید : 570 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 2 آبان 1393 ] 22:27 ] [ ادمین ]

[ ]

هفتاد و هفت

از عمر پوچ بی ثمر من
هفتاد و هفت سال گذشته

نه طی شده تمام به شادی
نه جمله در ملال گذشته

گاهی سکوتبار تر از مرگ
گاهی به قیل و قال گذشته

گاهی چو تار تا که شوم ساز
با رنج گوشمال گذشته

از بس که تند می گذرد عمر
چون صرصر از شمال گذشته

لرزم به جان که محنت پیری
از حد اعتدال گذشته

روز بد فراق رسیده
شام خوش وصال گذشته

افتادنم چو طاق شکسته
از حدس و احتمال گذشته

هر آرزوی خام که دل داشت
چون خواب و چون خیال گذشته

می دانم این قدر ز جوانی
ز پیشم آن غزال گذشته

زندانی وجودم و عمرم
در این سیاهچال گذشته

افتاده در طلسم سکوتم
خاموشی ام ز لال گذشته

فالی زدم ز حافظ و دیدم
کارم دگر ز فال گذشته

بدرود ای بلندی پرواز
تیر قضا ز بال گذشته

ای عشق آمدی به سراغم
وقتی که شور و حال گذشته

عمری در آرزوی تو بودم
دیر آمدی مجال گذشته

خشکیده است جوی وجودم
وان جاری زلال گذشته

بشکن مرا چو کوزه ی کهنه
دوران این سفال گذشته


محمدقهرمان

موضوعات: اشعار محمد قهرمان,

برچسب ها: اشعار محمد قهرمان ,

[ بازدید : 521 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 2 آبان 1393 ] 22:25 ] [ ادمین ]

[ ]