گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

وای ، باران

ابر خاكستری بی باران پوشانده

آسمان را یكسر

ابر خاكستری بی باران دلگیر است

و سكوت تو پس پرده ی خاكستری سرد كدورت

افسوس سخت دلگیرتر است

شوق بازآمدن سوی توام هست

اما

تلخی سرد كدورت در تو

پای پوینده ی راهم بسته

ابر خاكستری بی باران

راه بر مرغ نگاهم بسته

وای ، باران

باران ؛

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه كسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای ، باران

باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست

خواب رؤیای فراموشیهاست

خواب را دریابم

كه در آن دولت خاموشیهاست

من شكوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم

و ندایی كه به من می گوید :

"گر چه شب تاریك است

دل قوی دار ، سحر نزدیك است "

دل من در دل شب

خواب پروانه شدن می بیند

مهر صبحدمان داس به دست

خرمن خواب مرا می چیند

آسمانها آبی

پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینه ی صبح تو را می بیند

از گریبان تو صبح صادق

می گشاید پر و بال

حمید مصدق

موضوعات: اشعار حمید مصدق,

برچسب ها: اشعارحمید مصدق ,

[ بازدید : 466 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 22 بهمن 1393 ] 13:33 ] [ ادمین ]

[ ]

سر برنکردی


بر من گذشتی،

سر بر نکــــــــردی


از عشق گفتم ،

بـــــاور نکــــــــردی


دل را فــــــکندم

ارزان بــه پــــــایت

سودای مهـرش

در ســـــــر نکردی


گفتم گـــــلم را

می بویی از لطف


حتی به قهرش

پــــرپـــر نـــــکردی

دیدی ســبویی

پــــــــر نوش دارم

باتشنگـــی ها

لــــــب تـر نکـردی

هنگام مـستی

شور آفــــرین بود

لطفی که با ما

دیگر نکــــــــــردی

آتش گــــــرفتم

چــون شاخ نارنج

گفتم: نظـر کن

سر بر نکــــــردی


سیمین بهبهانی

موضوعات: اشعار سیمین بهبهانی,

برچسب ها: اشعارسیمین بهبهانی ,

[ بازدید : 494 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 22 بهمن 1393 ] 13:26 ] [ ادمین ]

[ ]

چرا از مرگ می ترسید

چرا از مرگ می ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید


مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز


مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست...
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام


زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید


در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ،زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید


که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید


چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید!

فریدون مشیری

موضوعات: اشعار فریدون مشیری,

برچسب ها: اشعار فریدون مشیری ,

[ بازدید : 495 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 22 بهمن 1393 ] 12:59 ] [ ادمین ]

[ ]

شب

شب همه شب شکسته خواب به چشمم


گوش بر زنگ کاروانستم


با صداهاي نيمه زنده ز دور


همعنان گشته همزبان هستم

جاده اما ز همه کس خالي است


ريخته بر آوار آوار


اين منم به زندان شب تيره که باز


شب همه شب


گوش بر زنگ کاروانستم

نیما یوشیج

موضوعات: اشعار نیما یوشیج,

[ بازدید : 510 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 22 بهمن 1393 ] 12:53 ] [ ادمین ]

[ ]

به پایداری آن عشق سربلندم قسم

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟

بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را

ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من
ببوسم آن لب شیرین جان فزای تو را

کِی ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را

مباد روزی چشم من ای چراغ امید
که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را

دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هوای تو را

چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را

ز روی خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را

سزای خوبی نو بر نیامد از دستم
زمانه نیز چه بد می دهد سزای تو را

به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را

به پایداری آن عشق سربلندم قسم

که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را

هوشنگ ابتهاج

موضوعات: اشعار هوشنگ ابتهاج,

برچسب ها: اشعار هوشنگ ابتهاج ,

[ بازدید : 597 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 22 بهمن 1393 ] 12:46 ] [ ادمین ]

[ ]