گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

تحویل شب اول سال


نتیجه تصویری برای تصویر شهریار قنبری

در تو خلاصه میشوم، با تو زلال می شوم

از پر پیراهن تو، پر پر و بال می شوم

در شب یلدایی تو، صاحب روز می شوم

صاحب تحویل شب اول سال می شوم

در قفس ابری شب، ماه اسیر بوده ام

با تو رهاتر از همه، ماه هلال می شوم

با تو زلال می شوم، پر پر و بال می شوم

شعر محال می شوم، بر این روال می شوم

تا ملکوت جذبه ات، شبانه راه می روم

چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم

خاصیت سروده ها، تمام خواستن نبود

برای از تو دم زدن، شعر محال می شوم

جز غزل شیشه ای ام، شعر مرا سنگ بدان

چون پس از این شاعر تو، بر این روال می شوم

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 603 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 24 فروردين 1394 ] 8:20 ] [ ادمین ]

[ ]

اولین بار


اولین بار اولین یار
اولین دل دل دیدار
اولین تب اولین شب
سرفه های خشک سیگار
زنگ آخر زنگ غیبت
وقت خوب سینما بود

زنگ نور و زنگ سایه
امتحان بوسه ها بود
اولین بار اولین بار
آخرین فرصت ما بود
بهترین جای ترانه
بهترین جای صدا بود

اولین بار اولین یار


کشف طعم بوسه ی تو
مثل کشف یخ و آتش
کشف بی مرگی و ایثار
کشف گستاخی آرش
اولین دروغ ساده

اولین شک بی اراده
وحشت سر رفتن از عشق
گریه های سر نداده
اولین بار اولین یار


اولین نامه ی کوتاه
درشبی ساکت و سیاه
خطی از دلواپسی ها

از من و تو تاخود ماه
اولین بغض حسادت
کنج دنج شب عادت
بستری از درد و هذیان
تا ضیافت تا عیادت
اولین بار اولین بار
آخرین فرصت ما بود
بهترین جای ترانه

بهترین جای صدا بود
اولین بار اولین یار


کشف طعم بوسه ی تو
مثل کشف یخ و آتش
کشف بی‌مرگی و ایثار
کشف گستاخی آرش
اولین دروغ ساده
اولین شک بی اراده
وحشت سر رفتن از عشق
گریه های سر نداده

اولین بار اولین یار
اولین بار اولین بار

...

شهیار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهیار قنبری ,

[ بازدید : 771 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 3 فروردين 1394 ] 10:39 ] [ ادمین ]

[ ]

اگر همه شاعر بودن

ای گره خلوت من بهانه هجرت من
بغض بد غربت من در شب خیس گمشدن

بر گره خلوت من تو گره ای دگر مزن
یا بشکن شعر مرا یا تو به شعرم بشکن

یا بده پرواز مرا از نو بیآغاز مرا
یا بشکن شکن شکن هر چه به جا مانده ز من

شعر مرا حوصله کن درد مرا زمزمه کن
یا که بر این دهان من قفل گران تری بزن

بر گره خلوت من تو گره ای دگر مزن
یا بشکن شعر مرا یا تو به شعرم بشکن

زخم همه ستاره ها به شانه های خسته ات
به سینه میفشارمت ... تو را چه میشود وطن ؟


شهیار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 725 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 10 آذر 1393 ] 8:38 ] [ ادمین ]

[ ]

مرد تنها

با صدای بی صدا
مثل یه کوه بلند
مثل یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد

با دست های فقیر
با چشم های محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد

شب، با تابوت سیاه
نشست توی چشمهاش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک

سایه اش هم نمی موند
هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته
تنهای تنها

با لب های تشنه
به عکس یه چشمه
نرسید تا ببینه
قطره
قطره
قطره آب
قطره آب

در شبِ بی تپش
این طرف،اون طرف
می افتاد تا بشنفه
صدا
صدا
صدای پا
صدای پا

شهیار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 499 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 17 آبان 1393 ] 9:06 ] [ ادمین ]

[ ]

دوماهی



ما دو تا ماهی بودیم
توی دریای کبود
خالی از اشکای شور
از غم بود و نبود
پولکامون رنگارنگ
روزامون خوبو قشنگ
آسمونمون یکی
خونمون یه قلوه سنگ
پولکامون رنگارنگ
روزامون خوبو قشنگ
آسمونمون یکی
خونمون یه قلوه سنگ

خنده مون موجارو تا ابرا میبرد
وقتی دلگیر بودم اون غصه می خورد
تورای ماهیگیرا وا نمیشد
عاشقی تو دریا تنها نمیشد
خوابمون مثل صدف
پر مروارید نور
پر شد این قصه ما
توی درياهای دور
خوابمون مثل صدف
پر مروارید نور
پر شد این قصه ما
توی درياهای دور

همیشه توک میزدیم
به حبابای درشت
تا که مرغ ماهی خوار
اومدو جفتمو کشت
دلش آتیش بگیره
دل اون خونه خراب
دیگه نوبت منه
سایه اش افتاده رو آب
دلش آتیش بگیره
دل اون خونه خراب
دیگه نوبت منه
سایه اش افتاده رو آب

بعد ما نوبت جفتای دیگست
روز مرگ زشت دلهای دیگست
ای خدا کاری نکن یادش بره
که یه ماهی این پایین منتظره
نمی خوام تنها باشم
ماهیه دريا باشم
دوست دارم که بعد از این
توی قصه ها باشم
نمی خوام تنها باشم
ماهیه دريا باشم
دوست دارم که بعد از این
توی قصه ها باشم

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 555 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 11:04 ] [ ادمین ]

[ ]

جمعه


توي قاب خيس اين پنجره ها
عكسی از جمعهء غمگين می بينم
چه سياهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگين می بينم


داره از ابر سياه خون میچكه
جمعه ها خون جاي بارون میچكه


نفسم در نمياد جمعه ها سر نمياد
كاش می بستم چشامو اين ازم بر نمياد
داره از ابر سياه خون میچكه
جمعه ها خون جاي بارون میچكه


عمر جمعه به هزار سال میرسه
جمعه ها غم ديگه بيداد میكنه
آدم از دست خودش خسته میشه
با لباي بسته فرياد میكنه


داره از ابر سياه خون میچكه
جمعه ها خون جاي بارون میچكه


جمعه وقت رفتنه موسم دل كندنه
خنجر از پشت مي زنه اون كه همراه منه
داره از ابر سياه خون میچكه
جمعه ها خون جاي بارون میچكه

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 484 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 6 آبان 1393 ] 11:02 ] [ ادمین ]

[ ]

گستاخی


اره راسته این درسته
دست من دست کنیره
شما صاحب اختیاری
دست هاتون برام عزیزه

شما معصوم و صبوری
شما انگار خود نوری
همه جا هستی و نیستی
همیشه فقط یه جوری


میدونم جسارته اسم شما رو بیارم
اگه گستاخی نباشه دست هاتون و دوست دارم
اگه گستاخی نباشه نفس هام مال شما
تا چشام میبینه مثل سایه دنبال شما

شما عشق لایزالی
شما ذات بی زوالی
شما حاضر شما غایب
شما ممکن و محالی
شما رمز شعر حافظ
شما راز هر قصیده
شما شعری نسروده
شما طرحی نکشیده
شما صاحب یقینی
شما گردش زمینی
شما علت شما مقصود
شما پاکیزه ترینی
شما پیدا شما نایاب
شما اول شما اخر
شما بیداری هر خواب
من کنیزم شما سرور
شما از ستاره بیشتر
شما مومن شما صوفی
شما درویش و قلندر

دستی انگار شمارو از اسمون فرستاده
هرچی هس بد بودن و به دست هاتون یاد نداده
قصه ی من قصه ی خیز پلنگه سمت ماه
برای چشم کنیز خواب یه سرور زیاده
شما از جنس سپیده شما ابریشم شعری
شما علت نخستین خلقت مبهم شعری
شما بهترین شبانی شما قدیس و فرشته
کاشف حرف و صدایی کاشف خط و نوشته


چه تماشایی دست های شفابخش شما
چشم های بسته ی این خسته کنیز و وا کنه
این یه میلاد دوباره س متبرک و عزیز
وقتی سرور من و با اسم کوچیک صدا کنه

کاش میشد رخت شمارو بو کنم
کفش و از پای شما دربیارم
پشت در کفش شمارو جفت کنم
پایین پای شما سر بذارم

تهران1355

شهیار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

[ بازدید : 894 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 4 آبان 1393 ] 23:41 ] [ ادمین ]

[ ]

ديگه اشكم واسه من ناز ميكنه



كاشكي تاريكي مي رفت فردا ميشد
صبح ميشد چشمون تو پيدا ميشد

لبهاي ناز تو با قصه ي عشق
مثل گلهاي بهاري وا ميشد

تا دلم شكوه رو آغاز ميكنه
ديگه اشكم واسه من ناز ميكنه

يادته قول دادي پيشم ميموني
قصه ي عشق زير گوشم مي خوني

نمي دونست دل وامونده ي من
كه تو رسم بي وفايي مي دوني

تا دلم شكوه رو آغاز ميكنه
ديگه اشكم واسه من ناز ميكنه

هنوز از عشق تو لبريزه تنم
عاشق چشمون ناز تو منم

نمي دونم چرا من هم مثل تو
نمي تونم زير قولم بزنم

تا دلم شكوه رو آغاز ميكنه
ديگه اشكم واسه من ناز ميكنه

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 519 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 30 مهر 1393 ] 10:46 ] [ ادمین ]

[ ]

سفرنامه

سفری بی آغاز

سفری بی پایان

سفری بی مقصد

سفری بی برگشت

سفری تا کابوس

سفری تا رویا

سفری تا بودا

شبنم تاج محل

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

هق هق پارسیان

تکه نانی در خواب

بوی گندم در مشت

مشت کودک در خاک

کفش مادر در برف

چرخ یک کالسکه

گوشه ی گندم زار

بند رختی پاره

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

چمدانی بی شکل

جعبه ی یک دوربین

عکس یک بازیگر

جمعه های بی مشق

تلی از ته سیگار

دشنه ای زنگ زده

چشم گاوی در دیس

سفره ای پوسیده

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

برج لندن در مه

جان لنون در باران

سوهو در بی حرفی

رود سن در یک قاب

متروی سن ژقمن

قهوه ی سن میشل

پرسه ای در پیگل

کافه ها بی لبخند

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم

خانه ای در آتش

بوف کوری در نور

گل یاسی در زخم

غربت لالایی

بوسه در راه آهن

سرخی لب در شب

برکه ای از فانوس

انفجاری در ماه

کو چه ای خیس از عشق

شعر سبز لورکا

ساعت 5 عصر

مستی بی وحشت

گریه های ژکوند

خط خوب سهراب

نامه ای آب شده

ونگوگ گوش به دست!

با حریق یادها همسفرم

وقتی دورم به تو نزذیکترم...

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 704 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:52 ] [ ادمین ]

[ ]

من و تو

رُستنی ها کم نیست، من و تو کم بودیم

خشک و پژمرده و تا رویِ زمین خم بودیم

گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم

مثلِ هذیانِ دمِ مرگ، از آغاز چنین در هم و بر هم گفتیم

دیدنی ها کم نیست، من و تو کم دیدیم

بی سبب از پاییز، جایِ میلادِ اقاقی ها را پرسیدیم

چیدنی ها کم نیست، من و تو کم چیدیم

وقتِ گل دادنِ عشق، رویِ دار قالی

بی سبب حتی پرتابِ گلِ سرخی را ترسیدیم

خواندنی ها کم نیست، من و تو کم خواندیم

من و تو ساده ترین شعرِ سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم

من و تو کم بودیم

من و تو اما در میدان ها، اینک اندازه ی ما می روییم

ما به اندازه ی ما، می بینیم

ما به اندازه ی ما، می چینیم

ما به اندازه ی ما، می روییم

ما به اندازه ی ما، می گوییم

من و تو... کم نه که باید شبِ بی رحم و گلِ مریم و بیداریِ شبنم باشیم

من و تو... خم نه و در هم نه و کم هم نه که می باید... با هم باشیم

من و تو حق داریم، در شبِ این جنبش، نبضِ آدم باشیم

من و تو حق داریم، که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم

من و تو حق داریم، که به اندازه ی ما هم شده با هم باشیم

گفتنی ها کم نیست...

شهریار قنبری

موضوعات: اشعار شهریار قنبری,

برچسب ها: اشعار شهریار قنبری ,

[ بازدید : 505 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 23:48 ] [ ادمین ]

[ ]