گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

مهربان باش

اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم ميکنند ولي مهربان باش

اگر موفق باشي دوستان دروغين و دشمنان حقيقي خواهي يافت ولي موفق باش


اگر شريف و درستکار باشي فريب ميدهند،ولي شريف و درستکار باش


آنچه را در طول ساليان سال بنا نهاده اي شايد يک شبه ويران کنند ولي سازنده باش


اگر به شادماني و آرامش دست يابي حسادت ميکنند ولي شادمان باش


نيکي هاي درونت را فراموش ميکنند ولي نيکوکار باش


بهترينهاي خود را به دنيا ببخش حتي اگر هيچ گاه کافي نباشد


و در نهايت مي بيني هر آنچه هست همواره ميان "تو و خدا" است نه ميان تو و مردم


"دکتر شريعتي"

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

برچسب ها: اشعاردکتر شریعتی ,

[ بازدید : 1536 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 17 آذر 1394 ] 15:49 ] [ ادمین ]

[ ]

پروازی رو به آسمان

من باید فرود آیم
نباید بنشینم
سال هاست از آن لحظه که پر بر اندامم رویید
و از آشیان، از بام خانه پرواز کردم
همچنان می پرم. هرگز ننشسته ام
و دیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها
و بام های کوتاه خانه ها بر نگرداندم
چشم به زمین ندوختم
پروازی رو به آسمان
در راه افلاک و هر لحظه دورتر و بالاتر ا ز زمین
و هر لحظه نزدیک تر به خدا !

دکتر شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

برچسب ها: اشعار دکتر شریعتی ,

[ بازدید : 719 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 7 ارديبهشت 1394 ] 20:58 ] [ ادمین ]

[ ]

من چیستم؟

افسانه‌اى خموش در آغوش صد فریب
گرد فریب خورده‌اى از عشوه نسیم
خشمى که خفته در پس هر زهر خنده‌اى
رازى نهفته در دل شبهاى جنگلى

.

من چیستم؟
افسانه‌اى خموش در آغوش صد فریب
گرد فریب خورده‌اى از عشوه نسیم
خشمى که خفته در پس هر زهر خنده‌اى
رازى نهفته در دل شبهاى جنگلى

….

من چیستم؟
فریادهاى خشم به زنجیر بسته‌اى
بهت نگاه خاطره‌آمیز یک جنون
زهرى چکیده از بن دندان صد امید
دشنام زشت قحبه بدکار روزگار

….

من چیستم؟
بر جا زکاروان سبکبار آرزو
خاکسترى به راه
گم کرده مرغ در بدرى راه آشیان
اندر شب سیاه

….

من چیستم؟
تک لکه‌اى ز ننگ به دامان زندگى
وز ننگ زندگانى، آلوده دامنى
یک ضجه شکسته به حلقوم بى‌کسى
راز نگفته‌اى و سرود نخوانده‌اى

….

من چیستم؟
لبخند پرملالت پاییزی غروب
در جستجوى شب
یک شبنم فتاده به چنگ شب
حیات گمنام و بى‌نشان
در آرزوى سر زدن آفتاب مرگ

….

خرداد ۱۳۳۶

دکتر علی شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

برچسب ها: اشعار دکتر شریعتی ,

[ بازدید : 509 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 29 مهر 1393 ] 16:15 ] [ ادمین ]

[ ]

شمع


تا‌ سحر ای‌ شمع‌ بر با‌لین‌ من‌

امشب‌ از بهرخدا بیدار با‌ش‌

.
سا‌یه‌ غم‌ نا‌گها‌ن‌ بردل‌ نشست‌

رحم‌ کن‌ امشب‌ مرا غمخوار با‌ش‌

.
کا‌م‌ امیدم‌ بخون‌ آغشته‌ شد

تیرها‌ی‌ غم‌ چنا‌ن‌ بر دل‌ نشست‌

.

.
کا‌ندر این‌ دریا‌ی‌ مست‌ زندگی‌

کشتی‌ امید من‌ بر گل‌ نشست‌

.
آه‌! ای‌ یا‌ران‌ به فریا‌دم‌ رسید

ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد

.
ترسم آن شیرین‌تر از جانم ز راه

ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد

.
گریه و فریاد بس کن شمع من

بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش

.
قصّه ی بی تابی دل پیش من

بیش ازین دیگر مگو خاموش باش

.
جز توام‌ ای‌ مونس‌ شب‌ها‌ی‌ تا‌ر

در جها‌ن‌ دیگر مرا یا‌ری‌ نما‌ند

.
زآن همه‌ یا‌ران‌ بجز دیدار مرگ‌

با‌ کسی‌، امید دیداری‌ نما‌ند

.
همدم‌ من‌ ، مونس‌ من‌، شمع‌ من‌

جز تواَم‌ دراین‌ جها‌ن‌ غمخوار کو؟

.
واندرین‌ صحرای‌ وحشت‌ زای مرگ‌

وای‌ بر من،‌ وای‌ بر من،‌ یا‌ر کو؟

.
اندر این‌ زندان‌، من‌ امشب‌، شمع‌ من‌

دست‌ خواهم‌ شستن‌ ازاین‌ زندگی‌

.
تا‌ که‌ فردا همچو شیران‌ بشکنند

ملــتـــــم‌ زنجیــرها‌ی‌ بنـــدگی‌

دکتر شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

برچسب ها: اشعار دکتر شریعتی ,

[ بازدید : 524 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 29 مهر 1393 ] 13:13 ] [ ادمین ]

[ ]

پوپک

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و دو بیگانه بگرییم …

پوپکم، پوپک شیرین سخنم!

این همه غافل

از این شاخه به آن شاخه مپر

اینهمه قصه شوم از کـَس و ناکس مشنو

غافل از دام هوس

اینهمه دربر هر ناکس و هرکس منشین


پوپکم، پوپک شیرین سخنم!

تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید

من از آن دارم بیم

کین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند

اندر این دشت مخوف

که تو آزادیش ای پوپک من می خوانی

زیر هر بوته گل

لب هر جویه آب

پشت آن کهنه فسونگر دیوار

که کمین کرده ترا زیر درختان کهن

پوپکم! دامی هست

گرگ خونخوارهء بدکارهء بدنامی هست

سالها پیش دل من، که به عشق ایمان داشت

تا که آن نغمه جانبخش تو از دور شنید

اندر این مزرع آفت زدهء شوم حیات

شاخ امیدی کشت

چشم بر راه تو بودم

که تو کی میآیی

بر سر شاخه سرسبز امید دل من

که تو کی میخوانی؟

پوپکم! یادت هست؟

در دل آن شب افسانه‌ای مهتابی

که بر آن شاخه پریدی

لحظه‌ای چند نشستی

نغمه‌ای چند سرودی

گفتم: این دشت سیه خوابگه غولان است

همه رنگ است و ریا

همه افسون و فریب

صید هم چون تویی، ای پوپک خوش پروازم

مرغ خوش خوان و خوش آوازم

به خدا آسان است

این همه برق که روشنگر این صحراهست

پرتو مهری نیست

نور امیدی نیست

آتشین برق نگاهی ز کمینگاهی است

همه گرگ و همه دیو

در کمین تو و زیبایی تو

پاکی و سادگی و خوبی و رعنایی تو

مرو ای مرغک زیبا که به هر رهگذری

همه دیو اَند کمین کرده، نبینند تو را

دور از دست وفا، پنهان از دیده عشق

نفریبند تو را، نفریبند تو را…

شهریور ۱۳۳۶

دکتر شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

برچسب ها: اشعار دکتر شریعتی ,

[ بازدید : 560 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 11:13 ] [ ادمین ]

[ ]

کویر

شگفتا! وقتی که بود نمی دیدم،
وقتی می‌خواند نمی شنیدم…
.
وقتی دیدم که نبود…
وقتی شنیدم که نخواند…!
.

چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال،
در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد،
تشنه آتش باشی و نه آب …
.
و چشمه که خشکید،
چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد
و به هوا رفت،
و آتش، کویر را تافت
و در خود گداخت
و از زمین آتش روئید
و از آسمان بارید
.
تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش،
و بعد ِعمری گداختن
از غم ِنبودن کسی که،
تا بود،
از غم نبودن تو می‌گداخت.
.
و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را،
در غربت این آسمان و زمین بی‌درد،
دردمند میدارد و نیازمند
بیتاب یکدیگر میسازد،
دوست داشتن است.
.
و من در نگاه تو،
ای خویشاوند بزرگ من،
ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود
و در ارتعاش پراضطراب سخنت،
شوق فرار پدیدار
دیدم که تو تبعیدی این زمینی!
.
و اکنون تو با مرگ رفته‌ای ومن اینجا
تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفسی گامی به تو نزدیک تر می شوم…
.
و این زندگی من است.

دکتر شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

برچسب ها: اشعار دکتر شریعتی ,

[ بازدید : 551 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 11:10 ] [ ادمین ]

[ ]

زن

زن عشق می كارد و كینه درو می كند...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...

می تواند تنها یك همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....

برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی ...

در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو ...

او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی ...

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی....

او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد ....

او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛

پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده...

و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این رنج است...

دکترعلی شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

[ بازدید : 571 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 22:35 ] [ ادمین ]

[ ]

قرن های خلوت و خشک

نه، نمی توان، نمی توانم.

طاقت آن که جمله ای راکه آغاز می کنم به سر برو، ندارم.

اُه! چه سنگین اند و طولانی اند این جمله ها!

هر کدام را آغاز می کنم،

گویی فرسنگ ها… نه، درست دو هزار و اند صد فرسنگ

راه سنگلاخ سر بالا را

سینه خیز باید طی کنم تا تمام شود.

و کوله بار سنگین آن معنی را

که همچنان بر دوش دارم،

در انتهای آن بر زمین نهم،

ومن، که می داند که تا کجا خسته ام؟!

یک گام نمی توانم برداشت.

چه میدانی ای روح گرفتار!

که این ماکیاولی پیر با من چه کرده است؟

چه می دانید ای کبوتران تشنه!

که در سراب این قرن های خلوت و خشک، چه کشیده ام؟!

شَمَس در اعماق این شب پهناور پرهول گم شده است.

وزئوس بر جهان پیره است.

پرومته را در کوهستان تنهایی قفقاز،

در غربت سرزمین سکاها، به زنجیر کشیده اند.

و کرکس جگرخواره او را

به گناه آن آتش خدایی

که به این زندانی شب و زمستان و خاک بخشید، کیفر می دهد.

و اِیو، همچنان در زمین آواره است.

و من با این هفائیستوسِ زبون

که چشم هایش بر من می گریند،

و دست هایش مرا به زنجیر می کشند، هم خانه ام!

دکتر علی شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

[ بازدید : 560 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 27 مهر 1393 ] 14:59 ] [ ادمین ]

[ ]

نه، من هرگز نمی نالم.

نه، من هرگز نمی نالم.

قرن ها نالیدن بس است.

می خواهم فریاد کنم.

اگر نتوانستم،سکوت می کنم.

خاموش مردن، بهتر از نالیدن است.

دکتر شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

برچسب ها: دکتر شریعتی ,

[ بازدید : 591 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 27 مهر 1393 ] 10:57 ] [ ادمین ]

[ ]

جاودانه تنها

افسانه ی من به پایان رسیده است

و احساس می کنم که این آخرین منزل است.

دیگر نه بانگ جرس کاروانی،

دیگر نه آوای رحیلی!

تنهایی، آرامگاه جاوید من است.

و درد و سکوت، همنشین تنهایی جاودانه ی من!

دکتر شریعتی

موضوعات: اشعار دکتر علی شریعتی,

برچسب ها: اشعار دکتر شریعتی ,

[ بازدید : 530 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 27 مهر 1393 ] 7:55 ] [ ادمین ]

[ ]