گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد...
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد...

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد ...

ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود
ابری که روی صورت من را گرفت و بعد

انگار صدای مادری دلخسته می رسید
آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد

همراه آن صدا تمامیِّ کودکان
ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد

هر کس که زنده بود از اهل خیام تو
مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد

دور از نگاه علمدار لشگرت
آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

موضوعات: اشعار عاشورایی,

[ بازدید : 583 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 9:04 ] [ ادمین ]

[ ]

کم کم غروب واقعه از راه می رسید

کم کم غروب واقعه از راه می رسید
یک زن میان دشت، سراسیمه می دوید

این خیمه ها نبود که آتش گرفته بود
آتش میان سینه ی او شعله می کشید

راهی نمانده بود برایش به غیر صبر
باید دل از عزیز سفر کرده می برید

مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش
قطره به قطره سرخ و غریبانه می چکید

آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد
باید حماسه پشت حماسه می آفرید

موضوعات: اشعار عاشورایی,

[ بازدید : 519 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 9:01 ] [ ادمین ]

[ ]

آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام

در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام

پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام

ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام

نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام

من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام

بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام

موضوعات: اشعار عاشورایی,

برچسب ها: اشعار عاشورایی ,

[ بازدید : 503 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 8:47 ] [ ادمین ]

[ ]

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟

یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟

موضوعات: اشعار عاشورایی,

برچسب ها: اشعار عاشورایی ,

[ بازدید : 596 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 8 آبان 1393 ] 8:31 ] [ ادمین ]

[ ]

مسمط عاشورایی

ای ماه شمشیر، وقت حلول است
جان جهان‌ها، از غم ملول است
این داغ حیدر، داغ بتول است
وین خون‌بهایِ، آل رسول است
سوزِ نهانی، اذن دخول است
چشمی که تر شد، نذرش قبول است
این گریه‌هایِ، بی اختیارست

مانند امروز، کی می‌شود کی
سر‌ها به ‌رویِ، نی می‌شود نی
خون در رگِ تاک، می می‌شود می
ساقی بیانداز، تیرِ پیاپی
قاتل امیرِ، ری می‌شود ری
پس وای بر وی، پس وای بر وی
امروز اگر مست، فردا خمارست

شمشیر بنگر، رگ‌های او را
رگهایِ سرخِ زیر گلو را
بوسیده احمد، این سمت و سو را
خورشید رو را، مهتاب مو را
بگشای فرقِ، موی سبو را
هم پشت سر را، هم پیش رو را
اکنون زمان، بوس و کنار است

قرآن گشودی، در سر بیاور
از سرِّ نی‌ها، سر در بیاور
پیکار یعنی، پیکر بیاور
پروانه‌ها را، پرپر بیاور
لشگر بیاور، یاور بیاور
اکبر اگر رفت، اصغر بیاور
تیرِ سه‌شعبه، در انتظارست

ای دُرِّ نایاب، ای آب ای آب
ای گوهر ناب، ای آب ای آب
لب‌های ارباب، ای آب ای آب
عطشان و بی‌تاب، ای آب ای آب
شش‌ماهه در خواب، ای آب ای آب
ای آب ای آب، ای آب ای آب
مشک دریده، دست سوارست

نحرین حیران، جریان بگیرید
بی‌سر بیایید، سامان بگیرید
سوغات را از، مهمان بگیرید
از خضر آبِ حیوان بگیرید
اذن سماع از سلطان بگیرید
وقت وداع است، قرآن بگیرید
هنگام تن نیست، جان بی‌قرارست

جانا چه سازم، با زخم جانکاه
چندان نشیند، آیینه با آه
از پا فتادم، در راه بی راه
یک دلو خالی، صد آسمان چاه
«گر تیغ بارد، در کوی آن ماه
گردن نهادیم، الحکمُ لله»
حبل الوریدم، در دست یارست

محمود حبیبی

موضوعات: اشعار عاشورایی,

برچسب ها: اشعار عاشورایی ,

[ بازدید : 503 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 5 آبان 1393 ] 10:31 ] [ ادمین ]

[ ]

ماه محرم

ای بر لب تو زمزمۀ ماه محرّم

بنهاده سر از شوق به درگاه محرّم

از حنجر گلگون شهیدان خدایی است

پیغام تو را: گم نکنی راه محـرّم

بر گنبد افلاک ملک برد و برافراشت

پرچم ز کف قائد خونخواه محرّم

با فوج ملک همدل و همراه و هم آواز

شد خیل عزادار دل آگاه محــرّم

این قافله در قافله آتشکده دل هاست

افروخته از غصّۀ جانکاه محرّم

در خشک و تر عالم و آدم زند آتش

گر شعله کشد از سر نی آه محرّم

جز غنچۀ لب های علی اصغر گلپوش

بر خنده نشد باز لبی گاه محرّم

ما خیل گدایان سر کوی حسینیم

باشد نظر لطف کند شاه محرّم

عباس خوش عمل

موضوعات: اشعار عاشورایی,

برچسب ها: اشعار عاشورایی ,

[ بازدید : 461 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 5 آبان 1393 ] 0:03 ] [ ادمین ]

[ ]

آتش همیشه

خورشید، یک شراره کوچک از این غم است
این آتش همیشه، که در جان آدم است
غم، دوزخی که در دل من شعله می کشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است
در حیرتم فرات از این غم چرا نسوخت
این غم که شعله ناک تر از صد جهنم است
خورشید ، شاهد است چه کردند با حسین(ع)
از شرم، بنگرید به پیشانی اش نم است
آن شب، چراغ خیمه هم از شرم، پلک بست
وقتی که دید غیرت و مردانگی کم است
هفتاد و دو ستاره و یک آفتاب سرخ
منظومه ای شهید که نامش محرم است
سوزی نداشت شعر من، ای محتشم ! بخوان:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است

حسین عبدی-گرگان

موضوعات: اشعار عاشورایی,

برچسب ها: اشعار عاشورایی ,

[ بازدید : 509 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 4 آبان 1393 ] 23:58 ] [ ادمین ]

[ ]

این خاک به خون عاشقان آذین است

این خاک به خون عاشقان آذین است

این است در این قبیله آیین ، این است

زاین روست که بی سوار برمی گردد

اسب تو که زین و یال آن خونین است

قیصر امین پور

موضوعات: اشعار قیصر امین پور,اشعار عاشورایی,

برچسب ها: اشعار قیصر امین پور , اشعار عاشورایی ,

[ بازدید : 578 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 3 آبان 1393 ] 9:20 ] [ ادمین ]

[ ]

در کربلا گذاشته سنگ تمام دست

بی هیچ استعاره بیا شاعری کنیم
در سوگ شیرخواره بیا شاعری کنیم
بر جسم پاره پاره بیا شاعری کنیم
روح القدس! دوباره بیا شاعری کنیم


حرفی نگفته مانده اگر با قلم بگو
از روزگار قافله با محتشم بگو

طفلی چه هولناک به هر سو دوان شده
هنگام راه بستن آب روان شده
زخمی هزار ساله هم اکنون جوان شده
باید دوباره گفت چه با کاروان شده

شاعر!پر از رقیقی خون کن دوات را
از سر بگیر روضه ی شط فرات را:

آیینه ها شده هدف نیزه ها؛هلا
برخاست ست بانگ کف نیزه ها؛هلا
آواز دف د دف ددف نیزه ها؛هلا
بستند راه آب صف نیزه ها؛هلا

شاها! وزیر اول دربار را بخوان
وقتش رسیده است علمدار را بخوان

دریای درد های تو را ساحل است این
ماه شب چهارده کامل است این
مرزی همیشه بین حَق و باطل است این
سقای کربلاست؛ابوفاضل است این

دارد به سوی خیمه سرا مشک می برد
دشمن به استقامت او رشک می برد

در کربلا گذاشته سنگ تمام دست
آورده است تا دم آخر دوام دست
هرگز نخواست تا بکشد از امام دست
آورده است آب ولی با کدام دست؟!

مشکی پر از فرات به دندان گرفته است
مجنون دوباره راه بیابان گرفته است

زخمی چنان عمیق نشاندند بر تنش
گویی هزار اسب دواندند بر تنش
گله به گله گرگ رهاندند بر تنش
دردا بگو چه ها گذراندند بر تنش

مانده ست جای خالی یک دوست در حرم
طفلی هنوز منتظر اوست در حرم...

طفلان بی نوا چه کشیدند بعد از او
روی خوش از زمانه ندیدند بعد از او
دل از دل فرات بریدند بعد از او
تا گوشه ی خرابه رمیدند بعد از او

می خواست رود را بکشاند به خیمه ها
هر آنچه بود را بکشاند به خیمه ها

ویرانه دشت معجره آباد را ببین
در قتلگاه معرکه میلاد را ببین
گلبرگ های پرپر در باد را ببین
شور خطابه خوانی سجاد را ببین

ناگاه بانگ خطبه ی زینب بلند شد
خورشید از درون دل شب بلند شد . . .

محمد شکری فرد

موضوعات: اشعار عاشورایی,

[ بازدید : 484 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 3 آبان 1393 ] 9:19 ] [ ادمین ]

[ ]

خوشا از دل نم اشکی فشاندن

خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نی‌نامه‌ای دیگر سرودن
نوای نی‌، نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دل‌نشین است
نوای نی نوای بی‌نوایی‌ست
هوای ناله‌هایش نینوایی‌ست
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل، بیماری سنگ
قلم تصویر جانکاهی‌ست از نی
علم تمثیل کوتاهی‌ست از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط نی رقم زد
دل نی ناله‌ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که این‌سان شد پریشان بیشه نی؟
سری سرمست شور و بی‌قراری
چو مجنون در هوای نی‌سواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشنایی‌ست
به هم اعضای او، وصل از جدایی‌ست
سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردیده، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری بر نیزه‌ای، منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند
سزد گر چشم‌ها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی‌سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست

تمام فتنه‌ها زیر سر اوست

قیصر امین پور

موضوعات: اشعار قیصر امین پور,اشعار عاشورایی,

برچسب ها: اشعار قیصر امین پور , اشعار عاشورایی ,

[ بازدید : 608 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 3 آبان 1393 ] 9:17 ] [ ادمین ]

[ ]