گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

مرا عشق تو در پیری جوان کرد

مرا عشق تو در پیری جوان کرد

دلم را در غریبی شادمان کرد

به آفاق شبم رنگ سحر داد

مرا آیینه دار آسمان کرد

خوشا مھری که چون در من درخشید

جھان را با من از نو مھربان کرد

خوشا نوری که چون در اشک من تافت

نگاهم را پر از رنگین کمان کرد

هزاران یاد خودش را در هم آمیخت

مرا گنجینه ی یاد جھان کرد

غم تلخ مرا از دل به در برد

تب شوق تو را در من روان کرد

وزان تب ، آتشی پنھان برافروخت

که شادی را به جانم ارمغان کرد

مرا با چون تویی همآشیان ساخت

تو را با چون منی همداستان کرد

گواهی بھتر از حافظ ندارم

که قولش این غزل را جاودان کرد

شب تنھایی ام در قصد جان بود

خیالت لطفھای بیکران کرد

نادر نادرپور

موضوعات: اشعار نادر نادر پور,

[ بازدید : 574 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 26 مهر 1393 ] 14:05 ] [ ادمین ]

[ ]

خطبه ی زمستانی

ای آتشی که شعله کشان از درون شب

برخاستی به رقص

اما بدل به سنگ شدی در سحرگھان

ای یادگار خشم فروخورده ی زمین

در روزگار گسترش ظلم آسمان

ای معنی غرور

نقطه ی طلوع و غروب حماسه ها

ای کوه پر شکوه اساطیر باستان

ای خانه ی قباد

ای آشیان سنگی سیمرغ سرنوشت

ای سرزمین کودکی زال پھلوان

ای قله ی شگرف

گور بی نشانه ی جمشید تیره روز

ای صخره ی عقوبت ضحاک تیره جان

ای کوه ، ای تھمتن ، ای جنگجوی پیر

ای آنکه خود به چاه برادر فرو شدی

اما کلاه سروری خسروانه را

در لحظه ی سقوط

از تنگنای چاه رساندی به کھکشان

ای قله ی سپید در آفاق کودکی

چون کله قند سیمین در کاغذ کبود

ای کوه نوظھور در اوهام شاعری

چون میخ غول پیکر بر خیمه ی زمان

من در شبی که زنجره ها نیز خفته اند

تنھاترین صدای جھانم که هیچ گاه

از هیچ سو ، به هیچ صدایی نمیرسم

من در سکوت یخ زده ی این شب سیاه

تنھاترین صدایم و تنھاترین کسم

تنھاتر از خدا

در کار آفرینش مستانه ی جھان

تنھاتر از صدای دعای ستاره ها

در امتداد دست درختان بی زبان

تنھاتر از سرود سحرگاهی نسیم

در شھر خفتگان

هان ، ای ستیغ دور

آیا بر آستان بھاری که می رسد

تنھاترین صدای جھان را سکوت تو

کان انعکاس تواند داد ؟

آیا صدای گمشده ی من نفس زنان

راهی به ارتفاع تو خواهد برد ؟

آیا دهان سرد تو را ، لحن گرم من

آتشفشان تازه تواند کرد ؟

آه ای خموش پاک

ای چھره ی عبوس زمستانی

ای شیر خشمگین

آیا من از دریچه ی این غربت شگفت

بار دگر برآمدن آفتاب را

از گرده ی فراخ تو خواهم دید ؟

آیا تو را دوباره توانم دید ؟

نادر نادرپور

موضوعات: اشعار نادر نادر پور,

برچسب ها: اشعار نادر نادرپور ,

[ بازدید : 594 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 25 مهر 1393 ] 14:12 ] [ ادمین ]

[ ]

شعری از نادر نادر پور

اگر روزی کسی از من بپرسد
که دیگر قصدت از این زندگی چیست ؟
بدو گویم که چون می ترسم از مرگ
مرا راهی به غیر از زندگی نیست
من آن دم چشم بر دنیا گشودم
که بار زندگی بر دوش من بود
چو بی دلخواه خویشم آفریدند
مرا کی چاره ای جز زیستن بود؟...
ابلیس ای خدای بدی ها توشاعری!
من بارها به شاعری ات رشک برده ام!
شاعرتویی که این همه شعرآفریده ای!
غافل منم که این همه افسوس خورده ام!
عشق وقمارشعرخدانیست شعرتوست
هرگزکسی به شعرتوبی اعتنا نماند
غیرازخدا که هیچ یک ازاین دو را نخواست
درعشق ودرقمارکسی پارسانماند!...
امااگرتوشعرفراوان سروده ای
ای شعرخدا یکی است
ولی شاهکاراوست
دانم چه شعرها که توگفتی واونگفت
یاازتوبیش گفت ونهان کرده نام را
امااگرخداوتوراپیش هم نهند
آیا توخودکدام پسندی؟
کدام را؟

نادر نادرپور

موضوعات: اشعار نادر نادر پور,

[ بازدید : 564 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 24 مهر 1393 ] 22:50 ] [ ادمین ]

[ ]

ای زندگی

گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود

اینك هزار بار ، رها كرده بودمت

زان پیشتر كه باز مرا سوی خود كِشی

در پیش پای مرگ فدا كرده بودمت

هر بار كز تو خواسته ام بر كنم امید

آغوش گرم خویش برویم گشاده ای

دانسته ام كه هر چه كنی جز فریب نیست

اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای

در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب

لیكن هزار جامه بر اندام او كنی

چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت

او را طلب كنی و مرا رام او كنی

روزی نقاب عشق به رخسار او نهی

تا نوری از امید بتابد به خاطرم

روزی غرور شعر و هنر نام او كنی

تا سر بر آفتاب بسایم كه شاعرم

در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام

دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش

ای زندگی ، دریخ كه چون از تو بگسلم

در آخرین فریب تو جویم پناه خویش

نادر نادرپور

موضوعات: اشعار نادر نادر پور,

برچسب ها: اشعار نادر نادرپور ,

[ بازدید : 559 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 24 مهر 1393 ] 22:48 ] [ ادمین ]

[ ]