گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

رفتن که بهانه نمی خواهد


Image result for ‫تصویر فروغ‬‎

رفتن که بهانه نمی خواهد،

یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و

گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نمی خواهد،

وقتى نخواهى بمانى،

با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى !

ماندن...
ماندن اما بهانه مى خواهد،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى،
دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ...

وقتى بخواهى بمانى،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد

خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ...
می مانى و وقتى بخواهى بمانى

نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !

آرى،
آمدن دلیل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هیچکدام ...

فروغ فرخزاد


موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 1610 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 3 فروردين 1394 ] 10:59 ] [ ادمین ]

[ ]

نگاهی به زندگی فروغ فرخ زاد



فروغ در روز هشتم دی ماه در خیابان معزالسلطنه کوچه خادم آزاد در محله امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانی‌تبار به دنیا آمد. فروغ فرزند چهارم توران وزیری تبار و سرهنگ محمد فرخزاد است.

از دیگر اعضای خانواده او می‌توان برادرش، فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد.

سرودن اولین شعر
فروغ ۱۲ سال پیش از مرگش، اولین شعر خود را به مجله روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بی پروای او با نام شاعری تازه آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت؛ و در همان روزها بود که یکی از شاعران معروف، او را در بی‌ پروایی و دریدن پرده ریاکران با حافظ تشبیه کرد و نوشت:
" که اگر در قدرت کلام هم به پای لسان الغیب برسد حافظ دیگری خواهیم داشت. "
فروغ با مجموعه های اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد.

ازدواج با پرویز شاپور
فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی با پرویز شاپور نویسنده ایرانی که ظاهراً پسرخاله وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۴۳ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، پسری به نام کامیار شاپور بود.
پرویز شاپور و فروغ فرخزاد، در نامه‌ها و نوشته‌های خویش از کامیار، با نام کامی یاد می‌کردند.
فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه‌نگاریهای عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها به همراه نامه‌های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه‌های وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی منتشر گردید.
نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور را نتنها به خاطر اینکه از طرف فروغ نوشته شده اند خواندنی است بلکه اینها نامه های گذشته است اینها حرفهایی است که در گذشته مطرح بوده ولی کمی که فکر می کنیم کمی که مقایسه می کنیم می بینیم با حرفهایی که امروزه در جامعه ی ما گفته می شود چندان فرقی ندارد و در برخی موارد اصلا فرق ندارد بحث تلخ وشیرین مهریه در نامه های قبل از ازدواج! که پنداری قیمتی است برای انسانها ! دلتنگی هایی که از سوی پدران و مادران برای فرزندان ایجاد می شود و تنها دلیل آن تفاوت نگرشی است که دو طرف به زندگی دارند و این تنها با گذشت زمان و اختلاف زمان ایجاد می شود!
محدودیتهایی که برای زنان بوده و هست در بخش نامه های زندگی مشترک به خوبی قابل حس است!
این نامه ها از سه بخش تشکیل شده است. سه بخش زندگی فروغ؛
پیش از پیوند (۱۶ نامه)
زندگی مشترک (۲۲ نامه)
پس از جدایی (۱۸ نامه)

سفر به ایتالیا
پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، برای گریز از هیاهوی روزمرگی، زندگی بسته و یکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ غنی اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت، به تأتر و اپرا و موزه می‌رفت. وی د ر این دوره زبان ایتالیایی و همچنین فرانسه و آلمانی را آموخت.
سفرهای فروغ به اروپا، آشنایی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینه‌ای برای دگرگونی فکری را در او فراهم کرد.

آشنایی با ابراهیم گلستان و کارهای سینمایی فروغ
آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تغییر فضای اجتماعی و درنتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد.
در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب می‌کند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا می‌شود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر می‌دهد. و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان تبریز می‌سازند. و در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی چشمگیری از خود نشان می‌دهد.
در زمستان همان سال خبر می‌رسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد.
افتخاری بزرگ بود برای یک زن ایرانی . لیکن فروغ در جستجوی افتخارات رسمی نبود و خود در مصاحبه ای در باره ی این جایزه گفت :
(( این جایزه برایم بی تفاوت بود . من لذتی را که باید میبردم از کار برده بودم .
ممکن است یک عروسک هم به من بدهند . عروسک چه معنی دارد ؟ جایزه هم عروسک است . ))
در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر می‌کند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مولف در پزارو شرکت می‌کند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می‌دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می‌شوند.
پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گسترده‌ای را برانگیخت.
این خود شاعر بود که به راستی دیگر باره تولد می یافت. در هیات یه شاعر جهانی که شعرش از مرزهای بومی سرزمین خویش و زبان مادری خویش گذشته است.
(( تولدی دیگر )) حادثه ای فراموش نشدنی بود در تاریخ شعر معاصر ما و در تاریخ ادبیات ما. خود فروغ نیز این کتاب را بیشتر از کتابهای دیگرش دوست می داشت.
خودش درباره ی این کتاب می گوید:
(( من همیشه به آخرین شعرم بیشتر از هر شعر دیگرم اعتقاد پیدا می کنم. دوره ی این اعتقاد هم خیلی کوتاهست، بعد زده می شوم و همه چیز به نظرم ساده لوحانه می آید. من از کتاب (( تولدی دیگر )) ماهها است که جدا شده ام . با وجود این فکر می کنم که از آخرین قسمت شعر (( تولدی دیگر )) می شود شروع کرد . ))
و آخرین قسمت شعر (( تولدی دیگر )) که آخرین شعر این کتاب نیز هست چنین است :
(( من پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوس مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یه بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .))

پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.
فروغ زبان ایتالیایی و آلمانی را طی اقامت چند ماهه ی خود در اولین سفرش به این دو کشور که در سال ۱۳۳۶ بود ، فرا گرفته بود و این دو زبان را به خوبی حرف میزد .
زبان فرانسه را هم به قدر احتیاج حرف میزد ، ولی با مرتب زبان انگلیسی در چهار سال اخیر ، این زبان را هم در حرف زدن و هم در نوشتن و ترجمه کردن ، خوب فرا گرفته بود .
نمایشنامه ی (( ژان مقدس )) از (( برنارد شاو )) و سیاحتنامه ی (( هنری میلر )) در یونان به اسم (( ستون سنگی ماروسی )) را به فارسی ترجمه کرده بود که هنوز چاپ نشده .
ترجمه ی (( ژان مقدس )) که شرخ زندگی (( ژاندارک )) است ، به این منظور بود که در سال آینده این نمایشنامه روی صحنه بیاید و خودش می خواست نقش (( ژاندارک )) را بازی کند .
در تابستان سال ۱۳۴۳ برگزیده ی اشعار او چاپ شد .
در سال ۱۳۴۴ سازمان یونسکو یه فیلم نیم ساعته از زندگی فروغ تهیه کرد . به پاس شعر و هنر او که اینک در یک سطح جهانی قرار گرفته بود .
در همان سال (( برناردو برتولوچی )) یکی از کارگردانهای موج نو ایتالیا نیز به تهران آمد و یک فیلم یک ربع ساعت از زندگی فروغ ساخت .
در سال ۱۳۴۵ فروغ یکبار دیگر به ایتالیا سفر کرد و در دومین فستیوال فیلم (( مولف )) در شهر (( پذارو)) شرکت نمود . همین سال از کشور سوئد به او پیشنهاد کردند که به سوئد برود و در آنجا فیلم بسازد و فروغ این پیشنهاد را پذیرفت .
بجاست که بگوییم سوئد اینک یکی از کشورهای پیشرو هنر سینما است در سراسر جهان . وقتی این نکته را در نظر بگیریم آشکار میشود که ناقدان هنری سوئد بکار سینمایی فروغ تا چه حدی ارج می نهاده اند .
باز در همین سال از چهار کشور آلمان و سوئد و انگلستان و فرانسه به فروغ پیشنهاد شد که اجازه دهد اشعارش را ترجمه و چاپ کنند .
فروغ دیگر فقط مال ما نبود . جهانی او را می طلبید و احترام می گذاشت .
زندگی اش چنین بود . پربار ، پر ثمر وسرشار از تلاش و کوشش و کار و فراموش نکنیم که وقتی مرگ به سراغش آمد هنوز سی و دوسال بیشتر نداشت و به اینجا رسیده بود که گفتیم و یادگارهایی اینهمه پرارج برای ما گذاشته بود .
روحیه و شخصیت راستین فروغ را می باید از شعرهایش شناخت . آنانکه اورا از نزدیک می شناختند می گویند :
(( یک انسان والا بود و صادق و صمیمی و مهربان . روشن بینی عجیبی داشت که از حقیقت
سرچشمه گرفته بود . حالتی داشت چون قدیسین : آمیخته ای از صفا و راستی و معصومیت .))

یکی از دوستانش می گفت :
(( فروغ تجسم آزادی بود ، در محبس ، اگر بتوانید حداکثر آزادی و حداکثر حبس را مجسم
کنید ، فروغ همین بود و تلاطم ها یش نیز از این بود . او شادترین و غمگین ترین
انسانی است که من دیده ام . اگر شادی از راهی برود و غم از راهی دیگر و سرانجام این
دو در نقطه ای بهم برسند ، آن نقطه فروغ است . فروغ نقطه ی ملاقات غم و شادی بود .))
از یک دوست دیگرش پرسیدم : (( فروغ چه چیزهایی را دوست میداشت و احترام می گذاشت ؟))

گفت : (( هر آنچه را در آن اثری از نجابت بود : تپه را ، حرکت ابر را ، آدم در حال
آدمیت یا در معصومیت ، شبنم را . ))
زشتی و تنگ نظری و نانجیبی را نمی توانست بپذیرد . هر چند آنها را می بخشید و خود با آنها بیگانه بود .
اگر دشنامی می شنید ، دشنام دهنده را می نگریست تا دریابد که قصد او ناشی از یک بیماری شخصی است یا یک جذام وسیعتر ، یک علت عام و همه گیرتر.
به بیماری شخصی ترحم می کرد و علت و بیماری عمیق و وسیعتر را پاسخ می گفت . اما پاسخی در حد کلی و بالا ، نه فردی و کوچک .
آخرین شعری که از او به چاپ رسید ، به نام (( چرا توقف کنم )) ؟
پاسخی بود عمیق و انسانی بیک هرزه درایی که او را آزرده بود. هر چند حتی هرزه درایان را به هیچ نگرفت ، چون می دانست که در عرصه ی انسانیت کسی شدن جگر می خواهد.
از مادیات زندگی جز آنچه نیازهای ابتدایی یک انسان را برطرف میسازد ، چیزی نمی خواست . فروتن بود و پاک نهاد .
زندگی اش در شعر خلاصه می شد . هر کس شعری می گفت ، گویی به او مربوط میشد . کنکاش میکرد و همه ی شعرهایی را که در مجلات یا به صورت کتاب چاپ میشد ، میخواند .
به شاعران جوان توجه بیشتری داشت و هر بار که میدید یکی از شعرای نامدار زمانه ی ما ، شعری ضعیف ساخته است ، غمگین میشد . مثل اینکه خودش دچار خطایی شده است.

پایان زندگی
آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است.
این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند. به قولی دیگر آخرین اثر او " ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد است " که پس از مرگ او منتشر شد.

فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با اتوموبیل جیپ شخصی‌اش، بر اثر تصادف در جاده دروس-قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
از فروغ چندین شعر ، دو سناریو برای فیلم ، یک رمان نیمه تمام و تعدادی تابلو و طرح نقاشی به یادگار مانده است . دوستانش در نظر گرفته اند خانه اش را کتابخانه ای سازند ، باشد که یادش و نامش را نسل های دیگر گرامی شمارند و گرامی باد یاد او و نام او.

آثار
* ۱۳۳۱ - اسیر شامل ۴۴ شعر
* ۱۳۳۵ - دیوار
* ۱۳۳۶ - عصیان، شامل ۱۷ شعر
* ۱۳۵۲ - تولدی دیگر، شامل ۳۵ شعر
* ۱۳۴۲ - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شامل ۷ شعر

فروغ در آثار دیگران
در سال ۱۳۸۱، ناصر صفاریان سه فیلم مستند با نامهای جام جان، اوج موج و سرد سبز درباره فروغ ساخت که در آن با افراد زیادی همچون کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی کارگردان سینما، فریدون مشیری شاعر، مادر و خواهر فروغ فرخزاد و کسان دیگری گفتگو شده است.
همچنین در این فیلم عکسهای منتشر نشده بسیاری از فروغ به نمایش گذاشته شده است.

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 1331 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 8 دی 1393 ] 11:13 ] [ ادمین ]

[ ]

پوچ

دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان ِ نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
می کشیدی
می کشیدی

آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظهٔ تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را

باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در کام موجم کشاندی
گر چه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو
آه ، هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
کیستی تو

فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 573 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 30 آبان 1393 ] 15:06 ] [ ادمین ]

[ ]

پرواز را به خاطر بسپار

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده‌ی شب می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی ست.

فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 578 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 5 آبان 1393 ] 10:57 ] [ ادمین ]

[ ]

من از نهایت شب حرف می زنم

من از نهایت شب حرف می زنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت

شب

حرف می زنم

اگر به خانه ی من آمدی

برای من

ای مهربان !

چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم .

فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 631 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 5 آبان 1393 ] 9:17 ] [ ادمین ]

[ ]

زنی تنها

و این منم

زنی تنها

در آستانه ی فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین

و یأس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

امروز روز اول دیماه است

من راز فصل ها را میدانم

و حرف لحظه ها را میفهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

در کوچه باد می آید

در کوچه باد می آید

و من به جفت گیری گلها می اندیشم

به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون

و این زمان خسته ی مسلول

و مردی از کنار درختان خیس میگذرد

مردی که رشته های آبی رگهایش

مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش

بالا خزیده اند

و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را

تکرار می کنند

ــ سلام

ــ سلام

و من به جفت گیری گلها می اندیشم

در آستانه ی فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان

صبور

سنگین

سرگردان

فرمان ایست داد

چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست او هیچوقت زنده نبوده ست

در کوچه باد می آید

کلاغهای منفرد انزوا

در باغ های پیر کسالت میچرخند

و نردبام

چه ارتفاع حقیری دارد

آنها تمام ساده لوحی یک قلب را

با خود به قصر قصه ها بردند

و کنون دیگر

دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست

و گیسوان کودکیش را

در آبهای جاری خواهد ریخت

و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است

در زیر پا لگد خواهد کرد ؟

ای یار ای یگانه ترین یار

چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند...

فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 566 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 4 آبان 1393 ] 23:53 ] [ ادمین ]

[ ]

اندوه

کارون چو گیسوان پریشان دختری
بر شانه های لخت زمین تاب می خورد

خورشید رفته است و نفس های داغ شب
بر سینه های پر تپش آب می خورد



دور از نگاه خیرهٔ من ساحل جنوب
افتاده مست عشق در آغوش نور ماه

شب با هزار چشم درخشان و پر زخون
سر می کشد به بستر عشاق بی گناه



نیزار خفته خامُش و یک مرغ ناشناس
هر دم ز عمق تیرهٔ آن ضجه می کشد

مهتاب می دود که ببیند در این میان
مرغک میان پنجهٔ وحشت چه می کشد
بر آب های ساحل شط ، سایه های نخل
می لرزد از نسیم هوسباز نیمه شب

آوای گنگ همهمهٔ قورباغه ها
پیچیده در سکوت پر از راز نیمه شب



در جذبه ای که حاصل زیبایی شب است
رویای دوردست تو نزدیک می شود

بوی تو موج می زند آنجا به روی آب
چشم تو می درخشد و تاریک می شود



بیچاره دل که با همه امّید و اشتیاق
بشکست و شد به دست تو زندان، عشق من

در شطّ خویش رفتی و رفتی از این دیار
ای شاخهٔ شکسته ز طوفان، عشق من


فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 525 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 3 آبان 1393 ] 8:34 ] [ ادمین ]

[ ]

یادی از گذشته


شهریست در کنار آن شط پر خروش
با نخلهای در هم و شبهای پر ز نور
شهریست در کنارهٔ آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجهٔ یک مرد پر غرور


شهریست در کنارهٔ آن شط که سالهاست
آغوش خود به روی من و او گشوده است
بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل
او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است


آن ماه دیده است که من نرم کرده ام
با جادوی محبت خود قلب سنگ او
آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق
در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او


ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب
با قایقی به سینهٔ امواج بیکران
بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب
بر بزم ما نگاه سپید ستارگان


بر دامنم غنوده چو طفلی و من ز مهر
بوسیده ام دو دیدهٔ در خواب رفته را
در کام موج دامنم افتاده است و او
بیرون کشیده دامن در آب رفته را


اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت
ای شهر پر خروش ، تو را یاد می کنم
دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار
من با خیال او دل خود شاد می کنم

فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 503 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 1 آبان 1393 ] 9:08 ] [ ادمین ]

[ ]

حسرت


از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم


رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسهٔ تو را
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم


یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینهٔ تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز


لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق تو را گفت با نگاه
پیچید همچو شاخهٔ پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه


هر قصه ای که ز عشق خواندی به گوش او
در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است


با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ، ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینهٔ پر آتش خود می فشارمت

فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 416 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 1 آبان 1393 ] 8:51 ] [ ادمین ]

[ ]

نا آشنا


باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد


باز هم از چشمهٔ لبهای من
تشنه ای سیراب شد ، سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهرویی در خواب شد ، در خواب شد


بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو


او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امّید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را


من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را


او به من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن ، که من دیوانه ام
من به او می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ، من تو را بیگانه ام


آه از این دل ، آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا ، کس به آوازش نخواند

فروغ فرخزاد

موضوعات: اشعار فروغ فرخزاد,

برچسب ها: اشعار فروغ فرخزاد ,

[ بازدید : 434 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 مهر 1393 ] 17:05 ] [ ادمین ]

[ ]