گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

بیا بر سر رنگ­ها نجنگیم

Image result for ‫تصویر حسین منزوی‬‎

بیا بر سر رنگ­ها نجنگیم

آبی یا سفید

در

اگر تو بازش کنی

رخنه­یی است در دیوارهای سنگ و پیشانی

همسایه

سنگ می­اندازد و

گیلاس­ها در حوض خالی می­افتند

سنگ­ها

خواب کودک را به هم می­زنند

کبوتر را می­پرانند

اما سرانجام فرو می افتند

ساعت

از صدای هیچ زنگی نمی­هراسد و

عشق

با سوت هیچ پاسبانی توقف نمی­کند

پایمال آفتاب در خیابان و

سنگسار چراغ در کوچه

برق چشم­های ما را

خاموش نخواهد کرد

من

که با تکه­ای از آسمان

در دست می­رسم و

تو

که با گل یاسی

بر سینه در می­گشایی

شب

در قرق سگ­هاست

با این همه

تاک­های ما در تاریکی نیز

رو به انگور می­خزند.

حسین منزوی

موضوعات: اشعار حسین منزوی,

برچسب ها: اشعار حسین منزوی ,

[ بازدید : 657 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 4 فروردين 1394 ] 18:12 ] [ ادمین ]

[ ]

آنسوی ماجرا که تویی

چگونه بال زنم تا به ناكجا كه تویی
بلند می پرم اما ، نه آن هوا كه تویی

تمام طول خط از نقطۀ كه پر شده است
از ابتدا كه تویی تا به انتها كه تویی

ضمیرها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما كه منم تا من و شما كه تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا كه تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا كه تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سغر همه پایان آن خوشا كه تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
كسی نشسته در آنسوی ماجرا كه تویی

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها كه تویی نانوشته ها كه تویی


حسین منزوی

موضوعات: اشعار حسین منزوی,

برچسب ها: اشعار حسین منزوی ,

[ بازدید : 560 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 30 آبان 1393 ] 14:54 ] [ ادمین ]

[ ]

مرا آتش صدا کن

مرا آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت

مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت

مرا روی بدان و یاری ام کن تا در آویزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ریزم به دریایت

کمک کن یک شبح باشم مه آلود و گم اندرگم
کنار سایه قندیل ها در غار رؤیایت

خیالی، وعده ای،‌ وهمی، امیدی،‌ مژده ای،‌ یادی
به هر نامه که خوش داری تو،‌ بارم ده به دنیایت

اگر باید زنی همچون زنان قصه ها باشی
نه عذرا را دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت

که من با پاکبازی های ویس و شور رودابه
خوشت می دارم و دیوانگی های زلیخایت

اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت

کمک کن مثل ابلیسی که آتشوار می تازد
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت

کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشه گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت

مرا آن نیمه دیگر بدان آن روح سرگردان
که کامل می شود با نیمه خود، روح تنهایت


حسین منزوی

موضوعات: اشعار حسین منزوی,

برچسب ها: اشعار حسین منزوی ,

[ بازدید : 1211 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 2 آبان 1393 ] 22:12 ] [ ادمین ]

[ ]

ناکجا

چگونه بال زنم تا به ناكجا كه تویی

بلندمی پرم اما، نه آن هوا كه تویی

تمام طول خط از نقطه ی كه پر شده است

از ابتدا كه تویی تا به انتها كه تویی

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما كه منم تا من و شما كه تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا كه تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

قدیم تازه و بی مرز بسته تا كه تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

از این سغر همه پایان آن خوشا كه تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

كسی نشسته در آنسوی ماجرا كه تویی

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها كه تویی نانوشته ها كه تویی

حسین منزوی

موضوعات: اشعار حسین منزوی,

برچسب ها: اشعار حسین منزوی ,

[ بازدید : 466 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 2 آبان 1393 ] 22:02 ] [ ادمین ]

[ ]

بی تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو

بی تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو

من همه تو، تو همه تو، او همه تو، ما همه تو

هر که و هرکس همه تو، این همه تو، آن همه تو

من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من

تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم

رمز میستان همه تو راز نیستان همه تو

شور تو، آواز تویی، بلخ تو، شیراز تویی

جاذبه ی شعر تو و جوهر عرفان همه تو

همّتی ای دوست! که این دانه ز خود سر بکشد

ای همه خورشید تو و خاک تو، باران همه تو

تا به کجایم بری ای جذبه ی خون! ذوق جنون!

سلسله بر جان همه من، سلسله جنبان همه تو


حسین منزوی

موضوعات: اشعار حسین منزوی,

برچسب ها: اشعار حسین منزوی ,

[ بازدید : 1016 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 29 مهر 1393 ] 22:31 ] [ ادمین ]

[ ]

ای یار دور دست که دل می بری هـنوز


ای یار دور دست که دل می بری هـنوز

چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز

هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان

در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز

سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین!

عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها

از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز

بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بیاکنی

شب بر حریم خوابم اگر بـگـذری هـنـوز

ای نـازنـیـن درخـت نـخـسـتین گناه من!

از مـیـوه هـای وسـوسـه بــارآوری هنوز

آن سیب های راه به پـرهـیـز بـسـتـه را

در سایه سار زلف، تو مـی پـروری هنوز

وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را

بر میزهای خواب، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم

آه ای شراب کهنه کـه در ساغری هنوز


حسین منزوی

موضوعات: اشعار حسین منزوی,

برچسب ها: اشعار حسین منزوی ,

[ بازدید : 1991 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 26 مهر 1393 ] 15:02 ] [ ادمین ]

[ ]

شعربهاری

مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو؟

مرا چه کار به باغ و بهار دور از تو؟

بهار آمده امّا نه سوی من که نسیم

زند به خرمن عمرم، شرار دور از تو

به سرو و گل نگراید دل شکسته ی من

که سر به سینه زند سوگوار دور از تو

هم از بهار مگر عشق، عذر من خواهد

اگر ز گل شده ام، شرمسار دور از تو

به غنچه ماند و لاله، بهار خاطر من

شکفته تنگ دل و داغدار دور از تو

نسیمی از نفست سوی من فرست که باز

گرفته آینه ام را غبار دور از تو

گلم خزان زده آید به دیدگان که بهار

خزانی آمده در این دیار، دور از تو

دلم گرفت، اگر نیستی برم، باری،

کجاست جام می خوش گوار دور از تو؟

چه جای صحبت سال و مه و بهار و خزان؟

که دل گرفته ام از روزگار دور از تو

حسین منزوی

موضوعات: اشعار حسین منزوی,

برچسب ها: اشعار حسین منزوی ,

[ بازدید : 524 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 26 مهر 1393 ] 14:34 ] [ ادمین ]

[ ]