گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

شاهد افلاکی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی


رهی معیری

موضوعات: اشعار رهی معیری,

برچسب ها: اشعار رهی معیری ,

[ بازدید : 735 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 30 آبان 1393 ] 14:50 ] [ ادمین ]

[ ]