تشنه ی درد
نه راحت از فلک جويم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسي چه ميخواهي؟ تو را خواهم تو را خواهم
نميخواهم که با سردي چو گل خندم ز بيدردي
دلي چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه ميريزد
من از ساقي ستم جويم من از شاهد جفا خواهم
ز شاديها گريزم در پناه نامراديها
به جاي راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم
چنان با جان من اي غم درآميزي که پنداري
تو از عالم مرا خواهي من از عالم تو را خواهم
به سوداي محالم ساغر مي خنده خواهد زد
اگر پيمانه? عيشي در اين ماتمسرا خواهم
نيابد تا نشان از خاک من آيينه رخساري
رهي خاکستر خود را همآغوش صبا خواهم
و گر پرسي چه ميخواهي؟ تو را خواهم تو را خواهم
نميخواهم که با سردي چو گل خندم ز بيدردي
دلي چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه ميريزد
من از ساقي ستم جويم من از شاهد جفا خواهم
ز شاديها گريزم در پناه نامراديها
به جاي راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم
چنان با جان من اي غم درآميزي که پنداري
تو از عالم مرا خواهي من از عالم تو را خواهم
به سوداي محالم ساغر مي خنده خواهد زد
اگر پيمانه? عيشي در اين ماتمسرا خواهم
نيابد تا نشان از خاک من آيينه رخساري
رهي خاکستر خود را همآغوش صبا خواهم
رهی معیری
موضوعات: اشعار رهی معیری,
برچسب ها: اشعار رهی معیری ,
[ بازدید : 551 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ شنبه 17 آبان 1393 ] 9:10 ] [ ادمین ]
[ ]