گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

در کربلا گذاشته سنگ تمام دست

بی هیچ استعاره بیا شاعری کنیم
در سوگ شیرخواره بیا شاعری کنیم
بر جسم پاره پاره بیا شاعری کنیم
روح القدس! دوباره بیا شاعری کنیم


حرفی نگفته مانده اگر با قلم بگو
از روزگار قافله با محتشم بگو

طفلی چه هولناک به هر سو دوان شده
هنگام راه بستن آب روان شده
زخمی هزار ساله هم اکنون جوان شده
باید دوباره گفت چه با کاروان شده

شاعر!پر از رقیقی خون کن دوات را
از سر بگیر روضه ی شط فرات را:

آیینه ها شده هدف نیزه ها؛هلا
برخاست ست بانگ کف نیزه ها؛هلا
آواز دف د دف ددف نیزه ها؛هلا
بستند راه آب صف نیزه ها؛هلا

شاها! وزیر اول دربار را بخوان
وقتش رسیده است علمدار را بخوان

دریای درد های تو را ساحل است این
ماه شب چهارده کامل است این
مرزی همیشه بین حَق و باطل است این
سقای کربلاست؛ابوفاضل است این

دارد به سوی خیمه سرا مشک می برد
دشمن به استقامت او رشک می برد

در کربلا گذاشته سنگ تمام دست
آورده است تا دم آخر دوام دست
هرگز نخواست تا بکشد از امام دست
آورده است آب ولی با کدام دست؟!

مشکی پر از فرات به دندان گرفته است
مجنون دوباره راه بیابان گرفته است

زخمی چنان عمیق نشاندند بر تنش
گویی هزار اسب دواندند بر تنش
گله به گله گرگ رهاندند بر تنش
دردا بگو چه ها گذراندند بر تنش

مانده ست جای خالی یک دوست در حرم
طفلی هنوز منتظر اوست در حرم...

طفلان بی نوا چه کشیدند بعد از او
روی خوش از زمانه ندیدند بعد از او
دل از دل فرات بریدند بعد از او
تا گوشه ی خرابه رمیدند بعد از او

می خواست رود را بکشاند به خیمه ها
هر آنچه بود را بکشاند به خیمه ها

ویرانه دشت معجره آباد را ببین
در قتلگاه معرکه میلاد را ببین
گلبرگ های پرپر در باد را ببین
شور خطابه خوانی سجاد را ببین

ناگاه بانگ خطبه ی زینب بلند شد
خورشید از درون دل شب بلند شد . . .

محمد شکری فرد

موضوعات: اشعار عاشورایی,

[ بازدید : 487 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 3 آبان 1393 ] 9:19 ] [ ادمین ]

[ ]