گنجینه ناب ترین اشعار ایرانی

شیطان دیده ام

ﺩﺭ ﺑﻨﺪﻫﺎ ﺑﺲ ﺑﻨﺪﯾﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺍﺯ ﺣﮑﻤﺒﺮ ﺗﺎ ﺣﮑﻤﺮﺍﻥ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺩﺭ ﻣﮑﺮ ﺍﻭ ، ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻦ ، ﺩﺭ ﺷﮑﺮ ﺍﻭ ، ﺩﺭ ﺫﮐﺮ ﺍﯾﻦ

ﺍﺯ ﺣﺎﺟﯿﺎﻥ ﺗﺎ ﻧﺎﺟﯿﺎﻥ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺩﯾﺪﯼ ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺗﺒﺎﺭﯼ ﺻﺪ ﺟﻮﺍﻥ

ﻣﻦ ﭘﯿﺮﻫﺎﯼ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺍﯼ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﻟﺸﮑﻦ ﻫﺮﺩﻡ ﻣﺮﺍ ﺳﻨﮕﯽ ﻣﺰﻥ

ﻣﻦ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺩﺭ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺟﺰﺧﻮﺍﻧﯽ ﻣﮑﻦ ، ﺗﺼﻮﯾﺮ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﻣﮑﻦ

ﻣﻦ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﺸﺎﻥ ﺭﺳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﺳﻤﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺷﺮﺡ ﺳﺘﻢ ﺑﺲ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ ، ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ

ﻣﻦ ﺍﺷﮏ ﭼﺸﻢ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﮐﻠﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺷﯿﺦ ﻭ ﺷﻪ

ﻣﻦ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﺳﺒﺎﻥ ، ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﻣﺎﺗﻢ ﭼﻪ ﮔﻮﯾﻢ ﺯﯾﻦ ﻭﻃﻦ ﮐﺰ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﮒ ﺍﯾﻦ ﭼﻤﻦ

ﻣﻦ ﺧﻮﻥ ﭼﺸﻢ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﭼﮑﺶ ﺑﻪ ﻓﺮﻕ ﻣﻦ ﻣﺰﻥ ﺍﯼ ﺻﺒﺮ ﻓﻮﻻﺩﯾﻦ ﻣﻦ

ﻣﻦ ﺿﺮﺑﺖ ﭘﺘﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺳﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺩﺭ ﺑﻨﺪﻫﺎ ﺑﺲ ﺑﻨﺪﯾﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺍﺯ ﺣﮑﻤﺒﺮ ﺗﺎ ﺣﮑﻤﺮﺍﻥ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺩﺭ ﻣﮑﺮ ﺍﻭ ، ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺍﯾﻦ ، ﺩﺭ ﺷﮑﺮ ﺍﻭ ، ﺩﺭ ﺫﮐﺮ ﺍﯾﻦ

ﺍﺯ ﺣﺎﺟﯿﺎﻥ ﺗﺎ ﻧﺎﺟﯿﺎﻥ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ


رحیم معینی کرمانشاهی

موضوعات: اشعار معینی کرمانشاهی,

برچسب ها: اشعارمعینی کرمانشاهی ,

[ بازدید : 771 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 2 تير 1394 ] 14:43 ] [ ادمین ]

[ ]

وعده

هر وعده که دادند به ما باد هوا بود

هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود

چوپانی این گله به گرگان بسپردند

این شیوه و این قاعده ها رسم کجا بود ؟


رندان به چپاول سر این سفره نشستند

اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!

خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند

هر چیز در این خانه بی برگ و نوا بود .


گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ...

اینها همه لالایی خواباندن ما بود !


ایکاش در دیزی ما باز نمی ماند

یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود!


ایرج میرزا

موضوعات: اشعار ایرج میرزا,

برچسب ها: اشعار ایرج میرزا ,

[ بازدید : 1140 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 10:23 ] [ ادمین ]

[ ]

پیغمبرنخواهم شد

من آن چوپان بی دينم که پيغمبر نخواهم شد


مرا بگذار و بگذر چون از اين بهتر نخواهم شد


نخواهم شد شبيه اين همه پيغمبر کافر


شبيه اين همه پيغمبر کافر نخواهم شد


به چندين چشم زخمم دلخوشم با اينکه می دانم


که با هر زخم چشمی مالک اشتر نخواهم شد


همين شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم


برای گرده های دوستان خنجر نخواهم شد


نه از پائيز باکم هست و نه از دست تو چون من


گل ابريشم قاليچه ام پرپر نخواهم شد


نگو دلواپسم هستی که چشمت زير گوشم گفت :


برایت دايه ی عاشق تر از مادر نخواهم شد



غلامرضا طریقی

موضوعات: اشعار غلامرضا طریقی,

برچسب ها: اشعارغلامرضاطریقی ,

[ بازدید : 610 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 13 خرداد 1394 ] 11:18 ] [ ادمین ]

[ ]

مهرمادر

این شعر توسط مادری که در خانه سالمندان بوده تهیه و نگارش شده و وصیت کرده بودند که پس از مرگش این شعر رو انتشار بدهند.... متاسفانه گویا ایشون چند ماه پیش در تنهایی و بدون حضور فرزندانشون فوت میکنن:

تیک تاک ساعت اینجا مرا یاد تو می اندازد

پسر کوچک من یادت نیست

تا سحر بر سر بالین تو بیدار نشستم

که مبادا پشه ای

بزند نیش بر آن صورتِ زیبای تو فرزندِ گلم

یا که در نیمۀ شب ها نکند شیر بخواهی

و من از گریه و بی تابی تو

خواب ، وغافل باشم

پسر دلبندم

من در اینجا پدری می بینم

که به تنهایی خود می گِرید

مادری گوشۀ دیوار پریشان وضعیف

خیره بر سقف

که شاید مرگ است...

حال و احساسِ همه طوفانیست

و به هر ثانیه یک عُمر تلاطم دارد

سوز این حالِ غریب

می زند طعنه به سرمای وجود

و چه اینجا سرد است

وای انگار زمستان شده است

نکند خوب نپوشی تو لباس

نکند خوب نپوشی تو لباس

این تمام تنشِ ذهن من است

چون که در لرزشِ دستانِ نحیفم انگار

نیست دیگر که توانی به پرستاری تو

من در این حالِ ضعیف

من در این حالِ به ظاهر دَم مرگ

از خدا میخواهم

برود خار به چشمم اما

نرود خار به پای تو عزیز مادر..

[ بازدید : 1031 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 8 خرداد 1394 ] 0:16 ] [ ادمین ]

[ ]

در بندها بس بنديان , انسان به انسان ديده ام

در بندها بس بنديان , انسان به انسان ديده ام

از حُكمبر تا حكمران , حيوان به حيوان ديده ام


در مكر او در فكر اين , در شُكر او در ذكر اين

از حاجيان تا ناجيان , شيطان به شيطان ديده ام


ديدى اگر بى خانمان , از هر تبارى صد جوان

من پيرهاى ناتوان دربان به دربان ديده ام


اى روزگار دلشكن , هر دم مرا سنگى مزن

من سنگها در لقمه نان , دندان به دندان ديده ام


از خود رجز خوانى مكن , تصوير گردانى مكن

من گردن گردنكشان , رسمان به رسمان ديده ام


شرح ستم بس خوانده ام , آتش به آتش مانده ام

من اشك چشم كودكان , دامان به دامان ديده ام


از اين كله تا آن كله فرقى ندارد شيخ و شه

من پاسدار و پاسبان ايران به ايران ديده ام


ماتم چه گويم زين وطن كز برگ برگ اين چمن

من خون چشم شاعران ديوان به ديوان ديده ام


چكش به فرق من مزن اى صبر فولادين من

من ضربت پتك زمان , سندان به سندان ديده ام


معيني كرمانشاهي

موضوعات: اشعار معینی کرمانشاهی,

برچسب ها: اشعار معینی کرمانشاهی ,

[ بازدید : 662 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 8 خرداد 1394 ] 0:12 ] [ ادمین ]

[ ]

زمزمه۲

نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن

نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن

ای نگاه تو پناهم! تو ندانی چه گناهی ست

خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن

تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی

خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن

دیدم از رشته ی جان دست گسستن بود آسان

لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن

امشب اشک من ازرد و خدا را که چه ظلمی ست

ساقه ی خرم گلدان نگاه تو شکستن

سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست

آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن

شفیعی کدکنی

موضوعات: اشعار شفیعی کدکنی,

برچسب ها: اشعارشفیعی کدکنی ,

[ بازدید : 461 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 6 خرداد 1394 ] 22:41 ] [ ادمین ]

[ ]

زمزمه ۱

هر چند امیدی به وصال تو ندارم

یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی

در آینه ی چشم زلال تو ندارم

می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی

جز عشق جوابی به سوال تو ندارم

ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی

جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم

از خویش گریزانم و سوی تو شتابان

با این همه راهی به وصال تو ندارم


شفیعی کدکنی

موضوعات: اشعار شفیعی کدکنی,

برچسب ها: اشعارشفیعی کدکنی ,

[ بازدید : 485 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 6 خرداد 1394 ] 22:39 ] [ ادمین ]

[ ]

شهاب ها و شب


ز ظلمت ِ رمیده خبر می‌دهد سحر
شب رفت و با سپیده خبر می‌دهد سحر
در چاه ِ بیم، امید به ماه ِ ندیده داشت
و اینک ز مهر ِ دیده خبر می‌دهد سحر
از اختر ِ شبان، رمهٔ شب رمید و رفت
وز رفته و رمیده خبر می‌دهد سحر
زنگار خورد جوشن ِ شب را، به نوشخند
از تیغ ِ آبدیده خبر می‌دهد سحر
باز از حریق ِ بیشهٔ خاکسرین فلق
آتش به جان خریده خبر می‌دهد سحر
از غمز و ناز انجم و از رمز و راز ِ شب
بس دیده و شنیده خبر می‌دهد سحر
نطغ ِ شَبَق مرصع و خنجر زُمُرّداب
با حنجر ِ بریده خبر می‌دهد سحر
بس شد شهید ِ پردهٔ شب‌ها، شهاب‌ها
و آن پرده‌های دریده خبر می‌دهد سحر
آه، آن پریده رنگ که بود و چه شد، کز او
رنگش ز ِ رخ پریده خبر می‌دهد سحر؟
چاووشخوان ِ قافلهٔ روشنان، امید!

از ظلمت ِ رمیده خبر می‌دهد سحر


مهدی اخوان

موضوعات: اشعار مهدی اخوان ثالث,

برچسب ها: اشعار مهدی اخوان ,

[ بازدید : 545 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 6 خرداد 1394 ] 22:36 ] [ ادمین ]

[ ]

نغمه ها

دل از سنگ باید که از درد عشق
ننالد خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ
این چنگ خاموش کرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
که آهنگ خود را فراموش کرد
نمی دانم این چنگی سرونوشت
چه می خواهد از جان فرسوده ام
کجا می کشانندم این نغمه ها
که یکدم نخواهند آسوده ام
دل از این جهان بر گرفتم دریغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در این واپسین
لحظه زندگی
هنوزم در این سینه یک آرزوست
دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ این چنگ را
همه زندگی نغمه ماتم است
نمی خواهم این ناخوش آهنگ را


فریدون مشیری

موضوعات: اشعار فریدون مشیری,

[ بازدید : 393 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 6 خرداد 1394 ] 22:34 ] [ ادمین ]

[ ]

سوز و ساز

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

موضوعات: اشعار استاد شهریار,

برچسب ها: اشعار شهریار ,

[ بازدید : 483 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 24 ارديبهشت 1394 ] 0:57 ] [ ادمین ]

[ ]